شعر بیفهم در ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ توسط فرخنده ۰ دیدگاه نقطه هیچ نشان و خط، استمرارِ شکلی بود بیفهم مستقر بر بینهایتِ نقطهها بینطق بیربط بیاختیار نقطه به خط خط به انتها ما گم شدیم…
شعر زوال در ۲۲ شهریور ۱۳۹۸ توسط فرخنده ۰ دیدگاه دست نگه دارید! به اداره احوالات منطقهای دور درخواست فرستادهام
شعر عمو “باخ” در ۲۴ تیر ۱۳۹۷ توسط فرخنده ۰ دیدگاه مُردم . بی تو بهطور اولیه با تو بهطور ثانویه با اویِ دیگر سلسه به سلسه مرده شدم
شعر درخواست در ۲۹ شهریور ۱۳۹۶ توسط فرخنده ۰ دیدگاه همه ی اتاق ها رابه ویرجینیا ببرید خودِخودم را به خودم برگردانید
شعر ژست در ۲۵ شهریور ۱۳۹۵ توسط فرخنده ۰ دیدگاه برف موها تکان نمیخورد نه این که نباشد باد یا تکمیل کرده است ژستم را کلاه غمگین که نیستم!
شعر کِلِش در ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ توسط فرخنده ۰ دیدگاه برای خودم بزرگ میشوم زنی آنقدر که پاهایش در بزرگی هیچ کفشی تا پشت جیغهای مادر تَق تِ تِلَق تِلَق تِلَق .
شعر حس ششم در ۲۹ بهمن ۱۳۹۳ توسط فرخنده ۰ دیدگاه دخترِ پس از من رفت و به دنیا نیامد خواهرکم فریبا یا مثلاّ فتانه سرشارِ حس ششم جای نیامدنش چه جیغی کشیدند اگر میدانستم