نامه‌های پروست به همسایه‌اش

ترجمه به فارسی «رعنا موقعی»

فرخنده حاجی‌زاده

بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم

عمریست همسایه‌ایم و خانه هم را ندیده‌ایم

 

بر این باورم که ترجمه نامه‌های پروست یک ضرورت بود و ترجمه رعنا موقعی از این بخش از نامه‌ها که انتشارات «دانوب آبی» در «استانبول» آن را در سال جاری منتشر کرده است آنگونه رسا و وافی به مقصود هست که اجازه دهد ارتباط با معنا شکل گیرد و برداشت حسی خود را بتوانم به مناسبتی موردی در مقام معرفی این کتاب بیان کنم.

نامه‌های پروست به همسایه‌اش.

دو بخش از نامه اولِ پروست به خانم «ویلیامز»

این نامه با جملاتی کلیدی آغاز می‌شود:

مادام!

نامه‌های شما به جنگ و گریز می‌مانند و حکایت دیدار و پرهیزند. با اجازه‌ای که برای دیدارتان می‌دهید در من هوس شدیدی برمی‌انگیزید و درست وقتی نامه به دستم می‌رسد رفته‌اید! مشتاق و آرزومندم.

… نمی‌گویم رنج سالی را که گذشت به باد فراموشی بسپارید زیرا حافظه گنج‌گران سرِقلب‌های مجروح است. در این آرزوی قلبی خویش، دکتر (همسرخانم ویلیامز) را نیز سهیم می‌کنم. او را نمی‌شناسم اما تعریف و تمجیدهایش را از زبان همه به خصوص از مادام استراوس (بیمار دکتر ویلیامز بود و از او بعنوان بهترین دندانپزشک یاد می‌کند.) شنیده‌ام.

از نامه دوم:

به خاطر نامه با شکوه و زیبایتان با همه وجود از شما سپاسگزارم.

بیماری‌تان مرا بسیار غمگین می‌‌کند. به عقیده من اگر ماندن در بستر شما را زیاد کسل نمی‌کند و حوصله‌تان سر نمی‌رود آنگاه می‌تواند مثل مسکنی قوی روی مزاجتان اثر بگذارد اما شاید خسته شده‌اید اگر چه به نظرم بعید است از مصاحبت با خودتان خسته شده باشید.

… به رغم روزهای غم افزا، امیدوارم این گل‌‌‌ها شما را خشنود کنند. این‌جا از قول ورلن چه می‌توان گفت؟

از نامه نهم.

مادام!

دریافت نامه‌ای از طرف شما همیشه مایه خرسندی من است. در این روزگار سخت که آدمی تنش برای تمام کسانی که دوست دارد می‌لرزد آخرین نامه به طور قابل ملاحظه‌ای به دلم نشست. منظورم این نیست انسان فقط دلواپس کسانی است که می‌شناسد. هرچند رواست آدمی بی‌آنکه زیادی خودخواه باشد نگرانی‌های ویژه وخاص خودش را داشته باشد.

از نامه یازدهم.

مادام!

به واسطه لطفی ناشی از سخاوت- یا نمایشی ازتاملات واندیشه‌ها- شما به نامه‌هایم بخشی ازویژگی‌های نامه‌های خود را عاریت بخشیدید. نامه‌های شما به دل می‌نشیند وسرشت، جوهر، سبک و درون داشتی مطبوع دارند.

از نامه سیزدهم.

مادام!

مرا عفو کنید که هنوز شما را سپاس نگفته‌ام. گویی من رُز‌های حیرت‌انگیزی را دریافت کردم، که توصیف کردید رُزهایی با «رایحه‌ای زوال‌ناپذیر» اما متنوع که به تعبیر شاعر راستین که همانا شمایید در هر ساعت شبانه‌روز به نوبت عطر می‌پراکنند و اکنون به قلب‌هایی رسوخ می‌کنند که چون سیاه قلمی عقیق نمایند یا در هوای سیال ملایم باغ و بوستان عطر افشانی می‌کنند.

… مادام بار دیگر بابت آن برگه‌های حیرت‌انگیز که به عطرگل‌های رُز آغشته بودند سپاسگزارم.

از نامه پانزدهم

مادام!

… شما با سخنان مصور و تابناک خود اتاق محصور و بی‌روزن مرا غرق در رنگ و نور کردید. گفته‌اید حالتان بهبود یافته و زندگی‌‌تان زیبا‌تر شده، با شنیدن این خبر شادی وصف‌نا‌پذیری در خود احساس ‌می‌کنم؛ من نه حالم رو به بهبود است و نه زندگی‌ام زیباتر؛ تنهایی‌ام ژرف‌تر شده و غیر از خورشیدی که نامه‌هاتان بر من می‌تاباند از فروغ آفتاب بی‌بهره‌ام. نامه‌هاتان پیام‌آوری خجسته بود و برخلاف آن گفته حکیمانه، ‌این پرستویِ تنها، بهاری تمام عیار برایم به ارمغان آورد.

از نامه شانزدهم.

مادام!

عادت کرده‌ام بدون اینکه شما را ببینم از این سوی دیوار جایی که بی‌آنکه حضور داشته باشید وجودتان را احساس می‌کنم. برغم‌هایتان دل بسوزانم و با شادی‌هایتان شاد شوم؛…

شروع نامه شماره ۱۷ قبل از آوردن کلمه «‌مادام»

امروزآن‌قدر در رنج و عذابم که به سختی می‌توانم بنویسم و از این رو قادر نیستم شور و قدردانی قلبی خود را بابت آن نامه‌هایی ابراز کنم که برایم ارسال کردید نامه‌هایی به راستی ستودنی که ذهن و روحم را لمس کردند.

مادام!

از نامه ۲۴

مادام!

افسوس! به محض بازگشت به خانه، اسیر در چنگ شدیدترین حمله آسم نامه دلفریب شما را دیدم. نامه‌تان مطبوع‌ترین لذت ممکن را به من عرضه می‌کند اما حمله آسم آن را بی‌رحمانه از من دریغ می‌دارد. وقتی فردا حمله کمی فروکش کرد البته اگر فروکش کند به بستر خواهم رفت و تا چندین روز قادر نخواهم بود از جا برخیرم؛ این ایده که امروز برای مدت کوتاهی از منزل خارج شوم چقدر ابلهانه بود. اگر در بستر مانده بودم فردا می‌توانستم از جا بلند شوم و بعد از ظهر را باشما بگذرانم.

(در زیرنویس آمده است که خانم ویلیامز درنامه‌اش به پروست پیشنهاد می‌کند فردا با هم به تئاتر بروند ولی حمله اسم پروست مانع می‌شود پیشنهاد او را بپذیرد.)

… خوشبختانه نامه‌های شما آن‌قدر عالی و درخورتوجه‌اند که آدم نمی‌تواند آن‌ها را نگه ندارد.

این خطوط از بین ۲۳ نامه‌ای که مارسل پروست به خانم ویلیامز نوشته و دراین مجموعه آمده است انتخاب شده‌اند.

با خواندن پیشگفتار «ژان ایوتادیه» و توضیحات «لیدیا دیوس» مترجم انگلیسی اطلاعاتی راجع به خانم ویلیامز، همسرش، سلایق ادبی، علاقه‌اش به موسیقی و همچنین خصوصیات فردی، بیماری، حساسیت به آلودگی صوتی و شیوه نگارش پروست را به دست می‌آوریم. اگر از خوانندگانی هم باشیم که پیش از این «در جستجوی زمان از دست رفته» رمان طولانی وسترگ مارسل پروست را خوانده باشیم تنهایی، بیماری، گوشه‌گیری(که بخشی از آن شاید ناشی از همان بیماری باشد)، پیچیدگی ذهنی، ژرف‌کاوی، نازک‌بینی، استفاده آگاهانه از قواعد نحوی، نثر فاخر، جهان‌بینی اجتماعی، تازگی بیان، جملات، سطر‌ها و پاراگراف‌های طولانی مارسل پروست را به یاد داشته باشیم؛ همین‌طور نگاهش به زن را؛ زنی که باید زن- مادر باشد؛ ازدل کلمات مفاخره‌آمیز پروست به خانم ویلیامز می‌توانیم به دلبستگی و حس عاطفی ایجاد شده بین او و خانم ویلیامز پی ببریم. دلبستگی و سنخیت ادبی- هنری و اجتماعی که منجر به زبانی مشترک بین آن دو و سرعت انتقالشان می‌شود و آقای پروست در نامه‌هایش پی‌درپی از شعر شاعران دیگر بدون نیاز به توضیح به اشاره استفاده می‌کند و از مفاهیم ادبی هنری، اجتماعی یاد می‌کند. مانند: این جمله در نامه دوم:

از قول ورلن چه می‌توان گفت؟ که اشاره به نقل قولی است از «پل ورلن» یا از نامه سیزدهم… رُزهایی با «رایحه‌ای زوال‌ناپذیر» که عنوان کتاب شعری است سروده «آنا دونوای» شاعر و رمان‌نویس فرانسوی. از نامه چهاردهم… و یا برفراز رُزهای شما در ظلمت شب این نوشته از پلئاس را قرار می‌دهم: «این منم، گل رُزی در سایه‌‌ها» (اشاره به اپرای پلئاس وملیزاند، نمایشنامه غنایی اثر موریس مترلینک و کلود‌دبوسی) نمونه‌هایی از این دست که کم نیستند و نشان از زبان و فهم مشترک این دو نفر دارند. فهم مشترکی که منجر به همدلی‌ عمیق و فرزانگی یک رابطه می‌شود. از طرفی خانم ویلیامز آثار پروست را می‌فهمد. تحسین می‌کند و این برای پروست حائز اهمیت است. چون رمان پروست مثل بسیاری از آثار جدی در زمان نگارش فهمیده نمی‌شود و پروست مثل هر نویسنده جدی در پی خواننده حرفه‌ای و فرزانه است و از اینکه رمان دیر یابش هنوز جایگاه واقعی‌اش را پیدا نکرده آزرده است و نه‌تنها شیوه نگارشش را برای خانم ویلیامز توضیح می‌دهد بلکه به درجه‌ای از صمیمیت با او رسیده که به افشای خودش می‌پردازد:

ای کاش به همان اندازه که از خواندن نامه شما لذت بردم شما نیز از کتابم لذت برده باشید.

یا:

… که آن چشم‌های دلفریبِ روشن روی این صفحات آرمیده‌اند (منظور صفحات کتابش است.)

وَ

… چه لذتی داشت اگر باتوجه به توانایی‌های حافظه‌مان و علاقه و نیاز مبرممان به گوش‌دادن این سخنان موجز با هم به تئاتر‌می‌رفتیم.

و این‌گونه راجع به جلد دوم و سوم کتابش به او توضیح می‌دهد: از داشتن خواننده‌ای چون شما چنان خرسندم که چنین فرصتی را از دست نخواهم داد اما آیا این نوشته‌های منفصل و جدا از هم انگاره و درک درستی از مجلد دوم برای شما فراهم می‌آورند؟ مجلد دوم خود به تنهایی معنی و مفهومی را در برندارد که مد نظر من است. این مجلد سوم است که نورافشانی می‌کند و طرح مابقی داستان را بر مخاطب آشکار می‌سازد، اما وقتی نویسنده اثری سه مجلدی را در زمانه‌ای می‌نویسد که ناشران در یک زمان بیش از یک مجلد را چاپ نمی‌کند باید پیه این را به تنش بمالد که مخاطب به درستی اثر را نفهمد و درک نکند زیرا دسته کلید در همان قسمت ساختمان قرار ندارد که درهایش قفل است. در حقیقت آدم باید به چیزی بدتر تن دهد که همان خوانده‌نشدن است.

… از اینکه به من اطلاع دادید یکی از دوستانتان در جبهه جنگ کتاب مرا خوانده است سپاس‌گزارم ؛ هیچ چیز به این اندازه باعث سربلندی من نیست.

واقعیت اما این است که گویی پروست به مصداق جمله انسان برده عادت‌هایش می‌شود ترجیح می‌دهد به عادت‌های مالوف ذهنی‌اش که همانا پناه بردن به خاطره است متوسل شود و به قول خودش از موهبت قوه تخیل که گنجینه‌ای است جدایی ناپذیر از سرشت آدمی برخوردار شود تا تمام دورنماها و چشم‌انداز‌های مورد علاقه‌اش را در تصرف داشته باشد و به زنی که غایب همیشه حاضرش می‌داند بنویسد: عادت کرده‌ام بدون اینکه شما را ببینم از این سوی دیوار جایی که بی‌آنکه حضور داشته باشید وجودتان را احساس ‌می‌کنم. برغم‌هایتان دل بسوزانم و با شادی‌هایتان شاد شوم یا در نامه‌ای دیگر اعلام کند غیر از خورشیدی که نامه‌هاتان بر من می‌تاباند از فروغ آفتاب بی‌بهره‌ام. تا خواننده را وا دارد بگوید: آقای پروست گرامی عشق سرچشمه جنون است نه سرمنشاء عقل و مصلحت شاید همین جنون دلدادگی است که خانم ویلیامز را وا می‌دارد تا برخلاف قرار نوشته یا نانوشته‌ای که بینتان رد و بدل شده تا با هیچ کس از این رابطه سخن نگویید و هیچ ردپایی نگذارید بخشی از نامه‌هایتان را نگهدارد تا بعد‌ها به وسیله نوه‌اش به موزه سپرده شوند و امروز این نامه‌های خصوصی عمومی شده باشند. نامه‌هایی که در آن‌ها شما تمام توان ادبیتان را برای ورد به قلب و ذهن زنی خلوت‌نشین بکار می‌گیرید و با استعاره‌های دلنشین، احساسات تند، طنز، سجع، سیلان و ترنم موسیقایی نثر در رقابتی نامه‌نگارانه با تمهیدات خاص از این نامه‌ها بنویسید گاه به پست بسپارید و گاه با دسته‌گل اذینشان ‌کنید. اما هرچقدر هم برمبنای ادب ذاتی، شاید هم مصلحت‌اندیشی آن‌ها را در زروقِ کلمات احترام‌آمیز بسته‌بندی کنید و در هاله‌ای از کلمات ستایش‌آمیز و تعریف و تمجید‌های ادبی این چنین بپوشاند:

نامه اول

مادام! خواهشمندم به پاس مهربانی‌تان و اهمیتی که به آسایش من می‌دهید قدردانی‌ام را پذیرا باشید. با درود و احترامات فائقه. مارسل پروست

نامه دوم

درود سرشار از احترام و حق‌شناسی مرا پذیرا باشید. مارسل پروست

نامه چهارم

مادام، خواهشمندم درود سرشار از احترام و کُرنش خالصانه مرا پذیرا باشید. مارسل پروست

نامه ۱۳

مادام، بار دیگر بابت آن برگه‌های حیرت‌انگیز (برگه‌های نامه) که به عطر گل‌های رُز آغشته بودند سپاسگزارم. با احترامات فائقه. مارسل پروست

نامه ۱۴

یک خرمن از تمام رُز‌های سروده‌شده را در حافظه‌ام انباشته‌ام. اینک به باور من سزاوار است شعرتان به آن اشعار افزوده شود و نثرتان در همسایگی شعر آن‌ها اقامت گزیند. برفراز رُزهای شما در ظلمت شب این نوشته از پلئاس را قرار می‌دهم: «این منم، گل رُزی در سایه‌‌ها» (اشاره به اپرای پلئاس وملیزاند، نمایشنامه غنایی اثر موریس مترلینک و کلوددبوسی)

نامه ۱۵

مادام، اجازه دهید از صمیم قلب بابت این نامه از شما قدردانی کنم همچنین تقاضا دارم سلام مرا به دکتر برسانید تا محترمانه‌ترین درود‌هایم را به پایتان بریزم. مارسل پروست

نامه ۱۸

با احترامات فائقه جانسپار شما. مارسل پروست

نامه ۲۳

مادام، بار دگر سپاس‌گزارم و خواهشمندم درود سرشار از قدردانی و همراه با شور و شعف مرا پذیرا باشید. مارسل پروست

 

خواننده سمج اگر پیش از این هم چیزی راجع به شما و نوشته‌هایتان نداند از خلال همین نامه‌ها در می‌یابد که نویسنده توانایی که شما باشید کسالت دارید و خانم ویلیامز همسر. همسری که از سنخ شما دو نفر نیست. دندانپزشکی آمریکایی است که به ورزش علاقه دارد نه به ادبیات، موسیقی و تئاتر و صدای مته داندنپزشکی‌اش گوش زن محبوب شما را که آغشته موسیقی است می‌آزارد و سکوت مطلوب شما را برهم می‌زند. چون که مطب‌اش در طبقه‌ایست بین محل سکونت همسرش و شما که معتقدید آن‌ها زوجی  نامتجانس‌اند و همین می‌شود که خواننده دلش می‌خواهد بگوید منِ خواننده فهمیدم این تعارفات، سپاس‌ها و بسیار چیز‌های دیگر را می‌گویید تا آن حرف اصلی را که قرار است بگویید نگویید. چون پیوسته درحال مخفی‌کردن و بیان‌کردن هستید و دلش می‌خواهد بگوید کاش به مصلحت پشت پا می‌زدید وجای آنکه بنویسید آیا هرگز این امکان فراهم خواهد شد نزد شما بیایم و از نزدیک نواختنتان را بشنوم؟ قدم رنجه می‌کردید و پله‌های آن یک طبقه را می‌پیمودید و یا با فشاردادن دکمه آسانسور خود را به منزل همسایه‌تان می‌رساندید تا هم دست رد به سینه بیگانگی بزنید و هم به نواختنش گوش بسپارید و از خودتان و زن محبوتان که بگذریم حسرت به دل خواننده نمی‌گذاشتید و آن حرف نگفتنی را می‌گفتید. در آن صورت شاید مجموعه این نامه‌ها را که ژان ایو تادیه نویسنده و منتقد مشهور آن‌ها را شکلی از رمان می‌نامد؛ تاکید می‌کنم شکلی از رمان  نه خود رمان تحقق پیدا می‌کرد و از دل این ارتباط نامه‌نگارانه، این دوستی، رفاقت و صمیمیتِ دو انسان فرزانه منزوی رمانی که همه اجزا تشکیل‌دهنده آن وجود دارد و نوشته‌نشده است؛ نوشته می‌شد. زیرا وقتی از خودمان چیزی به جای نماند از حس‌هایمان هم چیزی به‌جا نخواهد ماند و به فراموشی سپرده خواهند شد که خود بهتر از هرکس می‌دانید آفرینش هنری است که گذشته و حال را پیوند می‌دهد و خط بطلان برفراموشی می‌کشد.

نامه‌هایی که اگر گسترش پیدا می‌کرد یا لاقل آخرین نامه‌هایی که شما به خانم ویلیامز نوشته‌اید موجود بود و من خواننده نوعی از دلیل و شیوه جدایی شما و راز خودکشی خانم ویلیامز مطلع می‌شدم و به پایان‌بندی واحد و جمع و جوری که از الزامات ژانر epistolary novel (رمان نامه‌نگارانه) است می‌رسیدم این رمان نوشته می‌شد. اما از آن‌جا که پایان باز این نامه‌ها نمی‌گذارد ذهن من خواننده به جمع‌بندی برسد و از طرفی این پایان باز با الغا کلمه رمان خود بخود ذهن را پی رمان مدرن می‌برد اما به گره‌هایی از این دست می‌رسد:

۱. گرچه به خوبی می‌توانم از دل این نامه‌های محتاطانه هم به میزان علاقه دو سویه شما پی ببرم چون از همان نامه اول شما، میل شدیدتان برای دیدار را درک کرده‌ام یا آنگاه که می‌نویسید بعید است از مصاحبت با خودتان خسته شوید تمایل‌تان به این مصاحبت را می‌فهم و حرف نگفته‌ای را که پشت این جمله مخفی کرده‌اید شنیده‌ام و به مفهومی از این دست رسیده‌ام: مصاحبت با شما برای من از هرمصاحبتی ارزشمندتر است. همین‌طور به توجه ویژه‌تان به وضعیت سلامت خانم ویلیامز پی برده‌ام و اینکه می‌گویید از هیچ تلاشی برای فراهم‌کردن امکانی هر چند اندک برای آرامش و تسلی خاطر او غافل نمی‌شوید اما روایتی در ذهنم شکل نمی‌گیرد چون نه‌تنها هیچ نامه‌ای از خانم ویلیامز وجود ندارد بلکه نشانی از شعرهای او هم که قرار است شاعر راستین باشد نیست و نمی‌دانم همسرخانم ویلیامز که یکی از اضلاع این مثلث است آیا به نامه‌های شما پاسخ داده است یا خیر. در نتیجه تنها صدای موجود صدای خود شماست.

۲. هرچند از دل این نامه‌ها متوجه یک مثلث عشقی شده‌ام اما آیا بدون پرداخت و اجرای این موضوع می‌توان بر قصّویت این نامه‌ها تاکید کرد؟

۳. همسر خانم ویلیامز درکجای این رابطه قرار دارد؟

۴. من خواننده ممکن است فکر کنم شما به خاطر رعایت شرایط طرف مقابل درباره این رابطه چیزی ننوشته‌اید یا اگر نوشته‌اید فعلا دردسترس نیست. شاید هم در ذهنتان نوشته شده اما مجال آوردنش بر صفحه کاغذ میسر نشده است یا نخواسته‌اید والا با انتقال طرفین حس به جاهای دیگر و در آن‌جا حس را به شخصی‌ترین صورت بیان کردن. یا به عبارتی استفاده از همان شگرد فاصله‌گذاری برای شما که استادید نگارشش ساده بود.

۵. خواننده‌‌ای که من باشم و سایرخوانندگان از دل اطلاعات منعکس‌شده در پیشگفتار همین کتاب به قلم ژان ایو تادیه و سخن پایانی لیدیا دیوس مترجم انگلیسی به اطلاعاتی از قبیل اینکه خانم ویلیامز از همسر دومش دندانپزشک جدا شد با پیانیست معروف «الکساندر بریلوفسکی» ازدواج کرد که بلکه عشقش به موسیقی ارضا شود. عشقی که دندانپزشک با صدای گوشخراش مته‌اش به سختی می‌توانست در او شکوفا کند. اما سرانجام زندگی خانم ویلیامز با خودکشی پایان یافت و از آخرین نامه‌هایی که برای خانم ویلیامز نوشتید نشانی نیست و این پرسش با سماجت در گوشه ذهنمان می‌ماند که آیا شما دو نفر چگونه وداعی داشتید؟ غمناک و تکان‌دهنده یا نت‌های موسیقی الکساندر بریلوفسکی جای خالی کلمات شما را در ذهن خانم ویلیامز پر کرد. به هر طریق این‌ها اطلاعات ارزشمندیست که برای استفاده دایره المعارفی ادبی به ویژه در بخش مربوط به مارسل پروست نویسنده شهیر حائز اهمیت است. اما اگر شما تجلی این رابطه، نارضایتی خودتان و خانم ویلیامز از زندگی و سایر مسایل را در کنارآن مرگ‌های فسخ‌شده که برذهن‌تان خیمه زده‌اند، از جنگ و مصیبت‌ها و ویرانی ناشی از آن، بمباران کلیسای جامع رنس، مرگ عزیزانتان در جبهه جنگ، تاثرتان از مرگ مادر، سقوط منشی‌تان، حضور برادرتان در جبهه جنگ، رنج‌های عاطفی که مهم‌تر از رنج‌های جسمانی‌ می‌پنداریدشان را با درک هوشمندانه‌تان از روانشناسی و رفتار اجتماعی در هم می‌آمیختید کانون‌های متعددی تشکیل می‌شد و خوانندگانتان را از خواندن یک رمان ناب بی‌نصیب نمی‌کردید. اما حالا هر چند هرخواننده‌ای می‌تواند با برداشت‌های شخصی خودش به وسعت قدرت تخیلش شکلی داستانی به این نامه‌ها بدهد. حتی پژواک صدای خانم ویلیامز را از درون نامه‌هایتان بشنود اما یا رمانی شکل نخواهد گرفت یا داستان شکل گرفته داستان ذهن آن خواننده است.

۶. پرسشی غریب و شکاکانه آنی در ذهن من خواننده جرقه می‌زند مبادا بکاربردن این همه لفظ برای این است که اقتدار خانم ویلیامز سکوت مورد نیازتان را فراهم کند. چون در اکثر نامه‌ها شما از خانم ویلیامز می‌خواهید به نوعی کمک کند که سکوت ساختمان حفظ شود. چکنم راهنمای منِ خواننده حس است و بیان آن به شخصی‌ترین صورت. حسی که خواننده باید با شخصیت‌های رمان پیدا کند. بدون پرده‌پوشی، مصلحت‌اندیشی و کلمات مطنطن به قول شاعری: آنجا که عشق طنطنه الرحیل زد/ خود را سیاه‌مست به دریای نیل زد. طبیعی است که خواننده حق دارد در جریان وقایع، عواطف و اندیشه‌ها بکار گرفته‌شده در رمان باشد و نویسنده نباید به دلیل سانسور به هردلیل برآن سرپوش بگذارد زیرا خواننده باید توازی حسی خود را با شخصیت‌های رمان حس کند و این اصل هنر است و به آن نباید خیانت کرد. رمان به ویژه رمان عاشقانه عرصه غوغای حس است. آقای پروست اگر شما دست به این کار می‌زدید ما با یک داستان یا قصه بلند ناب روبرو بودیم و اگر با مصالحی که در این نامه‌ها از آن حرف می‌زنید کانون‌های متعدد می‌ساختید قطعا با یک رمان درخشان.

اما آنچه الان در دست داریم نامه‌های مهمی است که خواندنشان به علاقمندان ادبیات پیشنهاد می‌شود و ترجمه آن‌ها به فارسی غنیمت است و باید از مترجم و ناشرش سپاسگزار بود.

کتاب شامل ۲۶ نامه است که ۲۳ نامه آن خطاب به خانم «ویلیامز» نوشته شده است. از آن‌جا که ترجمه فارسی از متن انگلیسی صورت گرفته ترتیب نامه‌ها نیز منطبق با ترجمه انگلیسی است.

مرداد ماه ۱۴۰۱

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه