جاری در زندگی، جاودان در قصه
فرخنده حاجی زاده
(دکتر سیمین دانشور، شهرزاد قصهی نوین ایران)
در اردیبهشت ماه سالی در شهری از شهرهای ایران دختری دیده به جهان گشود که قرار بود در آینده نامش به عنوان اولین زن قصهنویس در ساحت ادبی ایران ثبت شود. مهم نیست که «سیمین دانشور» شاگرد مدرسهی مهرآیین بود یا فرزند چندم خانوادهی حکمت و دانشور و یا در امتحانات نهایی دورهی متوسطه شاگرد اوّل سراسر کشور شد. حتا مهم نیست که در عصر انفجار اطلاعات و با این که سیمین از معتبرترین دانشگاه کشورش (دانشگاه تهران) در زمانهی خود دکترا گرفت و سالهای بسیاری از عمرش را در همین دانشگاه صرف تدریس و تحقیق کرد، هنوز درِ کلاسهای ادبیات بر روی آثار او و همفکرانش بسته است و دانشجویان ما ادبیات را همچون گذشته به شکل و شیوهی دست نخوردهی میراث باستانی میآموزند.
این سخن به هیچوجه به معنای نفی ارزشهای فرهنگی و ادبی گذشته نیست. بلکه فروتنانه در مقابل همهی آنان که از دورانهای دور قلم به دست گرفتهاند سر تعظیم فرود میآوریم و میدانیم اگر امروز ادبیات مان در گسترهی وسیعی شکل میگیرد بیشک پیآمد درخشش گذشتهی ادبی است که پشتسر داریم. اما سخن از چنبرهی خود فریبیِ تاریخیِ سنت است. سخن از چیرگی روحیهی گذشتهگرایی و تمایل به مردهپرستی است که سنت و باور دیرینهی ماست. میگویید نه؟ در کجای کشورمان در مجلس ختمی شرکت کردهاید که در آن مجلس، همسری مهربان، پدر یا مادری فداکار، کارمندی ساعی، همکاری دلسوز و انسانی وارسته از دست نرفته باشد؟
غم نیست اگر درهای دانشکده ادبیات را کیپ میبندند تا مبادا نفس تازه و صدای گرم سیمین و «سیمین«ها به گوش دانشجویان رشتهی ادبیات برسد. چون در تعلق رمان به جامعهی جدید جای هیچ تردیدی نیست. زیرا این شکلِ ادبی، زادهی عصر جدید است و در پی آزادی بیقید و شرطی که جامعهی مطلوب خود را بسازد و جهانی دیگر، تاریخی دیگر در کنار تاریخ رسمی به وجود آورد که مظهر و نماد ادبیات غیررسمی تمام دورانهای بشری و مهمترین بیان کنندهی واقعی واقعیت شود. و به همین دلیل از جایی که نوشتن ضرورت پیدا میکند، قصه آغاز میشود.
شاید از همین رو است که دریدا میگوید «رمان نوشتهی پایانناپذیری است که بدون گفتن روایت میکند و بدون روایت میگوید و این قانون است. قانون روایت که یکی از زیباترین زمانهای انسانی است. چیزی است که زمان انسانی دارد، تخیل خلاق دارد» و به قول فوکو «پشت سرش باید دیدِ معاصر وجود داشته باشد تا دگرگونی مطلق به وجود آید.»
با تکیه بر همین واقعیات است که به هر شکل نه تنها دانشجویان رشتهی ادبیات و سایر رشتهها بلکه جمع وسیع مخاطبان سیمین بیرون از کلاسهای درس دست به سوی آثار او میبرند و سووشون را در شمار پرتیراژترین کتابهای رمانی قرار میدهند که به حق عنوان پرفروش ترین رمان را به خود اختصاص میدهد. [«به حق» از این رو که توفیق فروش هر کتابی گویای حقانیت فرهنگی یا ادبی آن اثر نیست.]
گفتیم مهم نیست که سیمین فرزند چندم خانواده دانشور است. مهم این است که کار مطبوعاتی خود را در چهارده سالگی با مقالهی زمستان بیشباهت به زندگی مانیست آغاز کرد و تولد ادبی خود را در بیستو هفت سالگی با چاپ کتاب آتش خاموش، و پس از چاپ شهری چون بهشت در سال ۱۳۴۸ با چاپ سووشون قبل از جزیره سرگردانی به نرمی بر قلهی رفیع ادبیات ایران تکیه زد.
آتش خاموش گرچه اولین مجموعهی داستانی یک زن ایرانی است که به چاپ میرسد، اما به جرئت میتوان گفت که پیدایش و تداوم و توفیق قصهنویسی در هر مرحلهیی از آغاز مرهون تلاش و آفرینش نویسندگان زن و مرد بوده است. اما متاسفانه سهم زنان در این بخش مهمِ ادبیات که میان همهی انسانها مشترک است چنان ناشناخته مانده که در پژوهشی تازه دربارهی رمان، پاسخدهندگانِ جوان تنها از جین آستین و دافنه دوموریه نام میبرند و در پژوهشی دیگر در میان آثار پنجاه رماننویس بزرگ پس از رابله تنها از یک زن سخن به میان میآید. حال آن که از یک قرن و اندی پیش از سیمین، در آن سوی مرزهای جغرافیایی، زنان بیشماری در برابر زن ستیزان حرفهئی قلم به دست گرفته و راه سخت و دشواری را برای آیندگان قصهنویس هموار میکردند و در این راستا گاه مجبور بودند برای ثبت آثارشان مانند جورج الیوت نامهای مردانه را به جای نام خود یدک بکشند. و در کشور خودمان به قول آقای کشاورز صدر از رابعه… تا… کم نداریم. اما مسئله این است که خانم دانشور نخستین کسی است که با کاری مدون و پیگیر قصهی ایرانی را از انحصار مردانه خارج و صدای مخفی مانده، در گلو خفه شده و فرودست انگاشته شدهی زن ایرانی را از پستو به دنیای قصه دعوت کرد. و با این کار نام خود و نام زن ایرانی را در تاریخ قصهنویسی ایران ثبت کرد. گرچه هنوز هم آنان که شیفتهی سروری مردانهاند نمیخواهند هزاران سال فرهنگ بالندهی زنان را به رسمیت بشناسند و پیوسته در کارنامهی فرهنگی زنان موفق دنبال جای پای مردی میگردند. گو این که آقای صدرالدین الهی در جایی در ارتباط با فروغ میگوید: «فروغ برکهی آرام و زنانهیی بود بیهیچ موج و تحرکی و ابراهیم چون سنگی روشن در این برکه افتاد و آن آرامش و سکون مرده را به تحرک زنده واداشت.» باید به جناب الهی گفت در تأثیرپذیری انسانها از یکدیگر و از فرهنگ، جامعه، زبان و غیره جای هیچ شکی نیست، زیرا انسان از گوشت و خون و روح آفریده شده، نه سنگ و چوب و آهن؛ و تردیدی نیست که داشتن مخاطبی همدل و همراه برای هر انسان خصوصاً هر هنرمندی زن یا مرد غنیمت است. اما بیشک این تأثیر و تأثر دوجانبه است. و از همین رو تحرک زندهی فروغ به دلیل فروغ زنانهیی است که در جان داشت و اِلّا بودند فروغهای دیگر و گلستان و گلستانهای دیگر. و این که مدام از تأثیر مردان بر زنان بگوییم ریشه در همان تفکر مردسالاری دارد که مهمترین رسالت زنان را در این می بیند که نشینند و زایند شیراننر. و همین جماعتاند که سیمین را زیر چتر جلال آلاحمد که قدر مسلم برای جامعهی فرهنگی، ادبی و اجتماعی ما عزیز و برای «سیمین» عزیزتر است میدانند و نمیخواهند بپذیرند که «سیمین» و «جلال» هر دو از یکدیگر و محیط فرهنگی و ادبی دوران خود تأثیر پذیرفته و در کنار یکدیگر فضایی مناسب برای شکوفائی فرهنگی فراهم کردهاند. مگر سیمین برای برپایی زندگی مشترکش با «آلاحمد» به کار مداوم ترجمه که در جای خود بسیار باارزش اما، در برابر خلاقیت ادبی، مورد علاقهاش نیست تن نمیدهد. یا با نام مستعار «بیآزار شیرازی» در مقابل دریافت هفده تومان مدام مقاله نمینویسد. و با این حال همچنان پا میفشارد که من سیمین دانشور خواهم ماند نه سیمین آلاحمد. پس بیانصافی است که این تأثیر را یک جانبه بپنداریم. گواه این ادعا، نامهها و نوشتههای خود جلال است.
به بخشهایی از دو نامهی «جلال» به «سیمین» در طی سفر دوسالهیی که سیمین برای مطالعه در رشتهی زیبا شناسی به امریکا رفته بود نگاه میکنیم:
نامهی اول: سیمینجان، اگر تنها مورد علاقهی آدم، تنها دلخوشیِ آدم، تنها همزبان آدم، تنها دوست، تنها معشوق، تنها عمر آدم، و اصلاً همهی وجود آدم را یک مرتبه از او بگیرند و ببرند آن طرف دنیا بگذارند دیگر نمیشود تحمل کرد.
نامهی دوم: تازه از تمام دنیا بریده بودم و دلم را به تو خوش کرده بودم که تو رفتی. خودت میدانی که من در تو مفّری را جسته بودم و حالا وای به حال من، مفّر از دستم رفته است. حالا من چه کنم. بدان که دستم به کاری نرفته است.
در جای دیگر «جلال» میگوید: «زنم سیمین دانشور است که میشناسید، اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیباشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود.» یا: «از سال ۱۳۲۹ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد.»
و چه خوب دریافته بود جلال. چون امروز هم وقتی نظر سیمین را دربارهی زیباترین نوشتهی آلاحمد سنگی برگوری میپرسند با نگاهی فنی، ادبی و منصفانه میگوید: «جلال در سنگی بر گوری بت خود و اسطورهی عشق خودش و مرا شکسته است اما از بهترینهای اوست.»
بیانصافی است از قصهنویسی حرف بزنیم و از فوران حیرتانگیز استعدادهای زنان در دوران اخیر و انعکاس شخصیتهای متفاوت و فراگیر آنها که به پیدایش موجی نو اززنان نویسنده انجامیده و باعث شده است که در قلمرو رمان آوایی پرتوانتر و رساتر از دیگر گونههای ادبی داشته باشند سخن نگوییم. زیرا گفته میشود که زنان به زودی در قصهنویسی به جایگاه برتری دست خواهند یافت و میتوان امیدوار بود که آینده ی رمان ازجان زنانهی زنان در فرآیند خلق رمان بارور خواهد شد و صدای خاموش مانده و در حاشیه نگه داشته شدهی زن ایرانی را فریاد خواهد کرد. از این رو تجلیل از خانم دانشور در واقع تجلیل از تمام زنان نویسندهی ایرانی است.
۱۳۷۷
نگاه زنان، مجموعه مقالات، نشر توسعه، سال ۱۳۷۷، صفحات ۳۵- ۳۸
عکس از رومیسا مفیدی
بدون دیدگاه