بررسی آثار جمالزاده
گفت وگو با رادیو فرهنگ
در این که جمالزاده کسیست که آگاهانه قصهی کوتاه فارسی رو به وجود آورده و راهگشای تجدّدِ ادبی در این زمینه بوده، تردیدی نیست. با جمالزاده است که حکایتهای قبل از مشروطه پا به دنیای قصه میذارن. گرچه در قصههای جمالزاده، همه یا بیش ترِ عوامل و عناصری که برای نگارش یک قصهی خوب ذکر شده وجود داره، اما مسأله اینجاست که جمالزاده برای ورود به ساحت قصه انگار با خودش رودروایسی داره، بخشی از قضیه برمیگرده به بینش عمومی جامعه در آغازِ قصهنویسی جمالزاده و جمالزاده حاضر نیست خلاف بینش عمومی جامعه حرکت کنه.
در جایی خودش میگه «این داستانها رو برای تفریحِ خاطر از مشاغل و کارهای جدیتر نوشتهام» و بخشی از اون برمیگرده به وقوف و علاقهی جمالزاده به فرهنگ عامه، جمعآوری امثال و حکَم و حلّ معضلات اجتماعی که هر کدوم از اینها در جای خود بسیار حائز اهمیتند، اما از اونجایی که یک قصه در وهلهی اول باید قصه باشه، اینجاست که جمالزاده در بهترین قصههاش هم به گردآوری فرهنگ عامه و برخورد با سنتهای غلط اجتماعی از طریق بیان مستقیم و گزارش گونه وفادارتره تا به ذاتِ نامتناهیِ قصه و در جایی مینویسه- که از قالب داستان به عنوان وسیلهای برای جمعآوری و حفظ فرهنگ عامه و امثال و حکَم استفاده کرده- و شاید به همین دلائله که شخصیتهای قصهی جمالزاده در ذهنِ خواننده حک نمیشن و با تمام شدنِ داستانهای جمالزاده در ذهنِ خواننده ادامه پیدا نمیکنن. شخصیتهایی که همیشه تیپهای مسطح باقی میمونن، چرا به دلیل این که درون ندارن، جمالزاده درون شخصیتهاشُ بیان نمیکنه، مُردهی قصهی جمالزاده چندان تأثیر نمیذاره، گو این که در داستان «قنبرعلی» یک شباهت مضمونیِ کمرنگ با «بوفکور» وجود داره، اما نوعِ بیان جمالزاده در این داستان، نه تنها تصویر زیبا شناختییی از دخترِ مُرده و قنبرعلیِ عاشق نمیده، بلکه لحظههای پایانیِ داستان، وقتی که قنبرعلی چادرنماز رو از صورتِ دختر کنار میزنه و گزمهها میرسن، به جوک تبدیل میشه، همین باعث میشه که موقعیت شخصیتهای جمالزاده سرگرم کننده میشه، چون جمالزاده به جای بیانِ شخصیتهاش اونها رو توضیح میده. خوانندهی جدّی، قصه رو جدا از مؤلف میبینه و کاری به ایراندوستی وانسانیت و واقعگرایی نداره. خواننده اجرای قِصّوی رو از نویسنده میخواد و این وظیفهی نویسنده است که مسائل مورد نظرش رو طوری بیان کنه که خواننده به بیرون از قصه پرتاب نشه. کاری که جمالزاده در اجراش چندان موفق نیست و مدام خواننده رو از طریق شعر، مثال، پند، نصایح عبرتآموز، تتابعِ اضافات، تکرارِ صفات به بیرون از قصه پرتاب میکنه. از نظرِ زبان این که شخصیتهای جمالزاده به زبانِ خودشون حرف میزنن، حائز اهمیته، اما متاسفانه گاهی در این زمینه چنان افراطی صورت میگیره که به ضدِ خودش تبدیل میشه، مثلاً در قصهی «فارسی شکر است» کسی که عربی حرف میزنه، یا اون جوان غربزدهای که اصطلاحات فرنگی به کار میبره، اینقدر افراط میکنه که مصنوعی جلوه میکنه و اهمیتشُ از دست میده. گرچه جمالزاده سادهنویسی رو اساسِ کارش قرار میده اما از تأثیر نثر مقالهای در امان نمیمونه. از نظرِ مضمون جمالزاده به تکرارِ خودش میرسه. در نامهیی به آلاحمد گفته که یادهای دروان کودکی رو مدام تکرار میکنم. شاید اگر جمالزاده یادهای دوران کودکیش را با بیان و دریافتی تازه میگفت، خواننده میتونست توی قصههاش بمونه و عبور نکنه از آنها، اما متأسفانه این اتفاق در قصههای جمالزاده صورت نمیگیره.
۱۳۷۹
بدون دیدگاه