نگاهی فمینیستی به آثار فرخنده حاجیزاده
منیژه نجمعراقی
در آغاز با پوزش از خوانندگان محترمی که شاید از این قلم انتظار نقدی دقیق و عالمانه داشته باشند باید تأکید کنم که هیچکس با ارتکاب چند ترجمه در زمینههای مرتبط با فمینیسم نمیتواند کارشناس نقد فمینیستی شود و بدبختانه در نقد ادبی هم تجربهای درخور ندارم که اجازهی قلمفرسایی در چنین حوزهی پیچیدهای را بدهد آنهم دربارهی آثار نویسندهای که با او سابقهی دوستی دارم. وانگهی، به نظر میرسد بسیاری معتقدند کارنامهی فرهنگی فرخنده حاجیزاده جز چند مقاله انتقادی با نثری کموبیش سرراست [مثلا مجموعهی بازاندیشی (یک)] و مشارکت در راهاندازی انجمن زنان ناشر که دستبالا گویای اعتقاد او به مبارزه با تبعیض علیه زنان است نسبتی با فمینیسم ندارد. باید اعتراف کنم دست بر قضا همین تصور نادرست دستاویزی شد، تا حال که میدان یافتهام، با همین بضاعت اندک دست به کار شوم و نشان دهم که برای نقد فمینیستی لازم نیست پدیدآورنده یا آثار او نشانی از فمینیسم داشته باشند و به هرچه در حوزهی نظر و هنر و ادبیات عرضه شود میتوان از منظری فمینیستی نگریست و دربارهاش سخن گفت. پس برداشت فمینیستی خودم از آثار حاجیزاده را با شما در میان میگذارم و به این بهانه برخی نکتههای کهنه و بهظاهر بدیهی را یادآور میشوم که گویا فراموش کردهایم.
ویرجینیا وولف، که به تعبیری نقد فمینیستی با او آغاز شد، معتقد بود برجستهترین خصیصهی انسان مدرن آرزوی آزادی بیحدوحصر برای ماجراجویی در عرصهی اندیشه و تداعیهای ذهنیِ انبوه غریبِ چیزهایی است که بهظاهر با هم هیچ پیوندی ندارند. بیان این انبوه پیچیدهی نامتجانس، زبان و نثری نو میطلبید که درخورِ ذهن جستوجوگر این انسان بیپروا باشد. ساختار غیرخطی و سیلان آگاهی- رفتوآمد آزادانه میان شخصیتها، میان گذشته و حال و میان رویدادهای بیرونی و تصاویر ذهنی- که از دههی ۳۰ میلادی در آثار نویسندگان نوگرا پدیدار شد و از جمله در رمانهای ویرجینیا وولف (بهویژه بهسوی فانوس دریایی) دیده میشود راهی برای رسیدن به این زبان نو بود.
از سوی دیگر، وولف و دیگر پیشگامان نقد فمینیستی زبان را مقولهای میدانستند که مردان متناسب با نیازهای خود ساختهاند و جملههای چنین زبانی از دقت و ظرافت و نرمش لازم برای بیان عقاید و احساسات زنان برخوردار نیست. از اینرو زن نویسنده برای نوشتن آنچه خود میخواهد باید جملههای موجود را چندان جرح و تعدیل کند تا به جملهای برسد که شکل طبیعی اندیشهی او را به خود بگیرد. به بیان دیگر، باید زبانی خاص خود بیافریند. این نظر در دهههای بعد از سویههای گوناگون پرورده شده و به مدد فلسفه و روانکاوی و زبانشناسی از پیوند ذهن و زبان به پیوند جسم و زبان رسیده است. حد اعلای آن یعنی «نگارش زنانه» یا «نوشتن پیکر» را فمینیستهای مکتب فرانسوی از جمله هلن سیکسو باب کردند که تفاوت میان شیوهی نوشتاری زنان و مردان را ارج میگذارند و البته نگارش زنانه را در میان مردان نویسنده نیز مییابند. یکی از نمونههای شاخص «نگارش زنانه» از قضا آثار مارگریت دوراس نویسنده و فیلمساز پرآوازهی فرانسوی است که باوجود حضور پرشوری که در عرصهی سیاسی داشت فمینیستی خودخوانده نبود.
بهنظر من فرخنده حاجیزاده از حیث ساختار مدرنی که برای نوشتن برگزیده است نویسندهای نوگرا به حساب میآید که در نثر او ویژگیهای «نگارش زنانه» دیده میشود. به نظر میرسد او، آگاهانه یا ناخودآگاه، آن ساختار مدرن را با دانستههای خود از نظریههای مکتب فرانسوی درآمیخته و از صافی ذهن شاعرانهاش گذرانده است تا زبانی خاص خود بیافریند. این زبان ساختاری غیرخطی دارد، گهگاه تلگرافی است، گاه نامعقول جلوه میکند، میان واقعیت و خیال پرسه میزند و سرشار از اشارههای میانمتنی است. در نوشتههای او به فراوانی میتوان، به تعبیر سیکسو، ریشههای جسمانی ذهن و زبان را دید، برای نمونه «حرامیم که بخوانید به قاعدهی قبلهی هیچکس نمیخوابم/ گرد روی خودم در تشییعی بیپایان دور میزنم»، «سخت است نوشتن زندگینامه که توان نوشتنم نیست، از زخم شلاقهای ماسیده بر روان لرزانم»، «درد ترکههای انار خیسخورده در حوض مدرسه بر کف دستهایم به خاطرهیی تبدیل شده که برای نوههایم تعریف کنم و آن دو با حیرت نگاهم کنند. اما روح لرزانم چی؟ که نمیتوانم بنویسمش. تکههایی از آن را به شخصیتهای قصههام دادهام. یا ریختهام در کلماتی به نام شعر. فکر میکنم کس یا کسانی روزی بخشهایی از آن تکهها را ببینند یا بنویسند. اما هرگز روایت نخواهم شد. میدانم». ۱
حال اجازه بدهید گریز دیگری به تاریخ بزنم. نزدیک به چهار دههی پیش که فمینیسم معرف جنبش زنان شد هیچ جامعهای پذیرای آن نبود و مراجع قدرت شیوههای گوناگون را برای سرکوب یا مصادرهی آن به کار گرفتند. اما در این دهههای پر فراز و نشیب که مُهر مبارزات جانانه و گاه خونین بر پیشانی دارند رفتهرفته زنان در برخی حوزهها، هر چند اغلب به شکل صوری، به برخی هدفهای خود دست یافتند. دانش فمینیستی نیز به همت زنان کوشنده و صاحبنظر چندان گسترش یافت که در قالب بستهی ایدئولوژی نگنجید و سفرهای رنگین از فمینیسمهای گوناگون پدید آورد تا جنبشی سراسری را نوید دهد و چندان بالید که اکنون رد پای آن را کموبیش در تمامی رشتههای دانش بشر میتوان دید.
این دستآوردها را بیتردید باید ارج گذاشت اما نمیتوان و نباید خسرانی را که دورههای سانسور و سرکوب به بار میآورند فراموش کرد. این دورهها همواره- اینجا و همهجا- حکایت مبارزهی بیامان میان جویندگان آگاهی و مهارکنندگان آن است (فارغ از هدفهای خوب یا بدی که هر طرف به زعم خود دنبال میکند) و از سوی دیگر حکایت کتابهای جلدسفید و جزوههای کوچک زردشده از فرط دستبهدستشدن، پچپچهها و نقلقولهای شفاهی و، در روزگار ما، انبوه مطالب شبکههای مجازی که اطلاعاتی دربارهی مقولههای سانسورشده را جستهگریخته و ناقص با نگارشی اغلب مغلوط و گاه نادرست در جامعه میپراکنند و جا میاندازند. حاصل آنکه این مقولهها بهسختی میتوانند از زخمهای تیغ سانسور و تحریفهای سربسته و آشکار در امان بمانند و بهویژه بازیچهی قدرتها نشوند. سالها پیش در تعریف فمینیسم نوشتم نگاهی زنانه به جهان است برای دگرگونی جامعه که هدف آن صرفا تحقق برابری اجتماعی زنان نیست بلکه رویای رفع انواع تبعیض و ستم نژادی و طبقاتی و… را در سر میپروراند و هنوز بر همان باورم. اما خاصیت دورههای منحوس سانسور این است که برحسب اقتضا و نیازهای زمان و مکان و موقعیتهای اجتماعی و سیاسی و… برخی نظریهها را از سفرهی رنگین فمینیسم برمیگیرد و برجستهترمیسازد و بر برخی دیگر مُهر فراموشی میزند.
یکی از نخستین هدفهای فمینیسم که کموبیش از یاد رفته است یا تحققیافته تصور میشود رسیدن شمار هرچه بیشتری از زنان به آگاهی از ستم جنسیتی بود، بهویژه از آنرو که «اندیشیدن از دریچهی جنسیت مدام یادآور مقولههای تفاوتگذار دیگری است که زندگی و متنهای ما را میسازند». ۲ امروز در میان جمعیت زنانی که شاید به اعتبار دستآوردهای صوری کار فمینیسم را تمامشده میانگارند، یا در این زمانهی مصیبتهای روزافزون از این «ایسم» برائت میجویند تا مبادا بار دیگر اسیر کلانروایتهای از رونق افتاده شوند، میتوان صداهایی را شنیدکه به شیوههای گوناگون ستم جنسیتی را فریاد میزنند و بر شناخت ما از درهمپیچیدگیهای روزافزون آن میافزایند.
مجموعهی آثار حاجیزاده، با وجود فرار آشکار او از «ایسم»ها، مصداق روشن حساسیت جنسیتی و آگاهی از معضلی است که گرهگاههای این جنسیت با دیگر جنبههای هویتی و موقعیت مکانی و زمانیاش بهوجود میآورند. ورود به عرصهی عمومی در مقام زنی شاغل و شاعر و نویسنده، به قول ویرجینیا وولف، زندگی حاجیزاده و بسیاری از همتایان او را غیرشخصیتر کرده است تا «رمانهای کمتر، اما بهتر، و شعر و نقد و تاریخ» بنویسند حتی زمانی که از خود و خاطرات خود میگویند. گواه آن رمان از چشمهای شما میترسم و داستانهای کوتاه حاجیزاده است که هر یک بهگونهای عرصهی جدال فاعل و مفعول یا زن قربانی و زن شورشی به شمار میآیند همچنین بسیاری از شعرهای او مثلا «معشوق شعری» [از دفترِ اعلام میکنم] که بخش پایانی آن را اینجا میآورم: «…/ اینکه کبری ابداً نام مناسبی نیست/ بماند/ مسخره است مردنِ در حاشیه/ خیابانهای تاریک بُرد رسانهیی ندارند/ واِلا ما در متن حضور دائم داریم/ اینبار در خیابان کشته شو/ عزیز/ این شهادت میارزد به افتخارش». با اینهمه بهنظر من فراتر از اینها ژانرگونهای است که حاجیزاده «گزارشقصه» نام داده و از آن محملی میسازد برای تاختوتاز شاعر زخمخوردهی درون تا روایتهای شخصی خود را در هیئت ضدروایتهای تاریخی زمان عرضه کند و حتی اسطورهها را هم از نقد بینصیب نگذارد. ۳
پس با برداشت من، حاجیزاده یکی از صداهایی است که جنبش فمینیستی از آغاز به پدیدآمدنشان امیدوار بوده است. اما، به خلاف انتظار خوشبینانهی ویرجینیا وولف در سال ۱۹۲۹، ۴ این صداها هنوز سرشار از تلخی و خشم است، هنوز فریادهای بلند دادخواهی و اعتراض از آنها به گوش میرسد. و این خشم و فریاد بهخلافِ نظر وولف نه مایهی ضعف کار نویسنده که نشانهی قدرت اوست؛ و اگر نباشد هم چه باک! این اقتضای زمانهی آرمانسوز است و ذهن پریشان و سردرگم انسان این روزگار، و امیدی که هنوز در چشمانداز به دید نمیآید.
خرداد ۱۳۹۸
پانویس:
۱- نقلقولها برگرفته از زندگینامهی زیبای حاجیزاده در سایت شخصی اوست که با سطرهایی از شعر «حرامیم هم که…» [از دفترِ طلعت منم!] آغاز میشود.
۲- الن شووالتر، «نقدی از آن خود»، در زن و ادبیات، گزینش و ترجمهی نجمعراقی و مرسده صالحپور و نسترن موسوی، نشر چشمه، ۱۳۸۲: ص۱۳۵
۳- فرخنده حاجیزاده، گزارشقصههای «سینه سهراب» و «زن عجم خوبه یا تی.ان.تی». همچنین رمان «من، منصور و آلبرایت: قصهای با مقدمه و مؤخره»که به نظر من بازهم در قالبی مشابه گزارشقصه میگنجد.
۴- ویرجینیا وولف در مقالهی «زن و ادبیات داستانی» دربارهی تأثیر آموزش و اشتغال بر شیوه نویسندگی زنان میگوید: «به نظر میرسد تغییر بزرگی که به نوشتههای زنان راه یافته تغییر شیوهی نگرش است. زن نویسنده دیگر تلخاندیش نیست، خشمگین نیست، دیگر به هنگام نوشتن به دادخواهی و اعتراض برنمیخیزد….»، زن و ادبیات، همان.
بدون دیدگاه