گفت‌وگو نسیم بنی‌کمالی با رضا خندان (مهابادی)

آقای خندان قدردانی می‌کنم از وقتی که برای انجام این مصاحبه اختصاص دادید.
ابتدا چشم‌اندازی از آشنایی‌‌تان با خانم حاجی‌زاده بفرمایید.
آشنایی من با خانم حاجی‌زاده به اوایل دهه‌ی هشتاد و جلسات جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران بازمی‌گردد. اگر اشتباه نکنم ایشان در سال ۸۱ عضو کانون شد و این زمانی بود که وزارت اطلاعات دیگر اجازه‌ نداد کانون مجمع عمومی برگزار کند و کم‌کم کارهای کانون به عهده‌ی جمع مشورتی گذاشته شد. به همین سبب جلسات جمع مشورتی نیز از ماهی یک بار به دو هفته یک بار رسید. شاید لازم باشد برای خوانندگان توضیح بدهم که «جمع مشورتی» در اصل جلسه‌ی عمومی اعضای کانون است که در هر ماه، یک بار برگزار می‌شود. با خانم حاجی‌زاده در این جلسات آشنا شدم. البته قبل از اینکه با خودش آشنا شوم مجموعه داستانش را خوانده بودم؛ نقدی هم بر یکی از داستان‌هایش نوشتم که در جلد چهارم مجموعه‌ی «داستان‌های محبوب من» چاپ شد.
بله آن نقد را خوانده‌ام. باتوجه به اینکه شما نقد می‌نویسید چه جایگاهی برای خانم حاجی‌زاده بین اهالی ادبیات قائلید؟ چه در مقام شاعر و چه در مقام نویسنده.
پاسخ به این پرسش ساده نیست یا دست‌کم از من ساخته نیست. اگر قرار باشد جایگاه یا مقام و موقعیت یک شاعر یا نویسنده را در جامعه تعیین کنیم لازم است بر همه‌ی جوانب و جنبه‌های ادبی و تاریخ ادبیات و سطح نویسندگان و بسیاری پارامترهای دیگر اشراف داشته باشیم و آثار نویسنده یا شاعر مورد نظر را در حد قابل قبولی شناخته باشیم تا احتمالاً بتوانیم پاسخی درست به پرسش شما بدهیم. اما چنانچه از ارزشگذاری درگذریم و جنبه‌ی وصفی واقعیت را در نظر بگیریم آنگاه خیل نویسندگان زن را در دهه‌ی هفتاد خورشیدی می‌بینیم که رو به شعر و داستان آوردند و به‌قدر وسع خود و ظرفیت شرایط کوشیدند و قلم زدند. از آن خیل چند تن بیشتر برنیامدند و ماندگاری نکردند، یکی‌شان فرخنده حاجی‌زاده است. وقتی می‌گویم «برنیامدند» سطح پذیرش مخاطب نیز در آن مستتر است؛ یعنی یکی از عوامل «برآمدن» پذیرش مخاطب است. حاجی‌زاده در عرصه‌های مختلف کار کرده است: داستان، شعر و ژورنال. از آن دسته نویسندگانی بوده است که نسبت به شرایط کار خود بی‌اعتنا نیستند. برای همین با عضویت در کانون نویسندگان ایران به‌طور متشکل با سانسور مخالفت و از آزادی بیان دفاع کرده است. حالا این واقعیت‌ها را کنار هم بگذارید تا تصویر فرخنده حاجی‌زاده را در عرصه‌ی ادبی و روشنفکری ایران ببینید.
از نظر شما تکنیک ایشان در شعر و داستان به‌گونه‌ای است که قواعد را به‌هم زده‌است؟
مرا از نظر دادن درباره‌ی شعر معاف کنید زیرا در این عرصه فقط خواننده و شنونده‌ام و خوشبختانه از این عادت و استعداد هم محروم هستم که درباره‌ی چیزی که اطلاع کافی از آن ندارم حرف بزنم. و اما درباره‌ی داستان: تا جایی‌که داستان‌های حاجی‌زاده را خوانده‌ام پاسخ پرسش شما منفی است. شاید در آن داستان‌هایی که نخوانده‌ام قاعده‌ای را به‌‌هم زده باشد. «به‌هم زدن قاعده» به‌خودی خود مطلوب و مثبت نیست؛ الزاماً هنرمندانه نیست. برای همین است که تا «به‌هم‌زدگی قواعد» به صورت قاعده‌ی فراگیر و پذیرفته دربیاید زمان زیادی صرف می‌شود. ذوق بهم‌زدن قواعد را بیشتر در داستان‌نویسان جوان نوقلم می‌بینیم. می‌خواهند طرحی نو دراندازند تا به قولی: بهتر دیده شوند. نام‌های عجیب و غریب، شگفت‌انگیز و نامأنوسی هم که بعضی شاعران جوان تازه‌کار روی کتاب‌های‌شان می‌گذارند از همین زاویه است. رؤیای بازکردن درهای تازه، کشفیات جدید ادبی، تکنیک‌های قوی‌تر و نوتر در هر نویسنده‌ی جدی وجود دارد اما این نویسنده‌ی جدی آثارش را به آزمایشگاه ادبی تبدیل نمی‌کند. حتی برخی از نوآوری‌های تکنیکی یا آن‌طور که شما می‌گویید «به‌هم زدن قواعد» ناخودآگاه شکل می‌گیرند.
در داستان‌های حاجی‌زاده از تکنیک‌های مختلف استفاده شده اما معنایش به‌هم زدن قواعد نیست. کتاب «من، منصور و آلبرایت» توفیرهایی دارد که اگر به آن رسیدیم توضیح خواهم داد.
ممنون از صداقتی که در بخش اول پاسخ‌تان به خرج دادید. نظر برخی منتقدان این است که با وجود اینکه حاجی‌زاده زنانه‌نویس (البته اگر به این تقسیم‌بندی قائل باشیم) است؛ اما در آثارش ستیزی با مردان مشاهده نمی‌شود. نظر شما چیست؟
قبلش باید ثابت کرد در ادبیات چیزی به نام «زنانه‌نویسی» وجود دارد بعد درباره‌ی انتسابش به افراد صحبت کرد. به چه چیز «زنانه‌نویس» می‌گوییم؟ به متنی که نویسنده‌اش زن است؟ به متنی که موضوعش زن است یا منظر و زاویه‌ی دیدش؟ ظاهراً بعضی معتقدند نثری وجود دارد که زنانه است و منظورشان از «زنانه‌نویسی» نثر زنانه است. این البته نیاز به اثبات دارد. من داستان‌های بسیاری خوانده‌ام که نویسندگانشان زن هستند اما دیدگاهشان «مردانه» است. پاسخ‌شان به موضوع و مسائل زنان از فرهنگ مردسالار رایج گرفته شده، پس صرفِ زن بودن، نویسنده‌ای را «زنانه‌نویس» نمی‌کند (البته اگر چنین چیزی وجود داشته باشد). اینجا پای «طبیعت» و «ژن» در میان نیست؛ به‌ویژه که در دنیای امروز آن دوگانه‌ی زن- مرد سایه به سایه‌ی پذیرفته شدن و رسمیت یافتن «جنس»های دیگر کم‌کم دارد از بین می‌رود. نوشتن جزیی از فرهنگ است و فرهنگ امری طبیعی نیست. حیوانات بسیار طبیعی هستند اما فرهنگ ندارند. به این معنا من نوشتن یا نوع نوشتن را از طبیعت زن جدا می‌دانم. البته موقعیت انسان در جهان امر دیگری است. زن به مثابه انسان در جهان کنونی، موقعیتی دارد و زن نویسنده از این موقعیت است که جهان را مشاهده، درک و بیان می‌کند. حال اگر دنیای داستانی زن نویسنده بازگو‌کننده‌ی موقعیت زن و پاسخش به این موقعیت مبتنی بر منافع انسانی زن باشد می‌توان گفت دنیای داستانی او «زنانه» است. چنین نویسنده‌ای ممکن است مرد باشد اما قطعاً زن نویسنده بهتر می‌تواند دنیای زنان، از جسم تا روان و از موقعیت مادی تا رؤیاهاشان را بازنمایی کند، زیرا در چنین جهانی زندگی می‌کند و بخش اساسی تجربیاتش است. کار برای زن نویسنده‌ی ایرانی بسیار مشکل‌تر است زیرا آزادی بیانش محدود است. موضوع نوشته‌اش اگر زن باشد که این محدودیت دوچندان می‌شود مگر آنکه بخواهد از زن، چهره‌ی «مادری فداکار» و «همسری وفادار»، گرم‌کننده‌ی کانون خانواده، نماد ایثار و از خودگذشتگی و… ارائه دهد. سریال‌های تلویزیونی و سینمایی و داستان‌نویسی معمول و رسمی پر است از چنین تصویر و تصورهایی. اما اگر نویسنده‌ای بخواهد بیرون از این کلیشه‌های ایدئولوژیک (که به یک معنا سیاسی هم هست) زن را نشان دهد با موانع بسیاری روبه‌رو می‌شود که یک فقره جدی‌اش سانسور است. داستان‌نویسی ایران در این چند دهه خالی از تصویر واقعی زن است. این‌ها را گفتم که سختی کار زنان نویسنده و نویسندگان دنیای داستانی زنانه در ایران را بازگو کرده باشم. کلنجار رفتن با این‌گونه مشکلات و غلبه یافتن بر آن‌ها جدای از هر چیز لازم، به شجاعت اخلاقی نیز نیاز دارد و کم هستند داستان‌نویسانی که از آن برخوردار باشند. این «کلنجار» در کارهای فرخنده حاجی‌زاده به چشم می‌خورد. مثلاً در داستان «وهم سبز» او دختربچه‌ای را توصیف کرده که برای اولین‌بار رگل یا عادت ماهانه شده است. در فرهنگ مردسالار و زن‌ستیز این پدیده‌ای شوم است که فقط در پنهان و درگوشی باید از آن سخن گفت. وقتی نویسنده‌ای آن را به داستانش که تریبونی علنی است وارد می‌کند (گیریم با پیچیدگی‌های داستانی و در لفافه) در حقیقت اعلام می‌کند که این پدیده‌ی طبیعی نه تنها زشت نیست بلکه امر مهمِ نیمی از جمعیت دنیاست. یا مثلاً زن راوی «من، منصور و آلبرایت» را در نظر بگیریم. خلاصه کنم: «زنانه‌نویسی» به طبیعت مربوط نیست. دنیای داستان زنانه برساخته از موقعیت زن و نگاه انسانی به آن است.
بله من هم با این نگاه موافقم. فرخنده‌حاجی‌زاده معتقد است به قاعده‌ی قبله‌ی هیچ‌کس نمی‌خوابد و در مصاحبه‌های گوناگون عنوان کرده‌اند که تابع بی‌اراده‌ی کسی نیستند‌. نظر شما راجع به این گفته‌ی ایشان چیست؟
نشنیده‌ام که کسی «به قاعده‌ی قبله‌ی کسی» بخوابد. معمولاً نماز می‌گذارند، مگر این‌که طرف خیلی خوابش بیاید!
فرخنده راست گفته که مطیع بی‌اراده‌ی کسی نیست. شش سال با او در هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران کار کردم نیازی به مرید و مراد بازی ندارد. این بی‌اراداگی‌ها و پیروی‌های کورکورانه معمولاً از کسانی سر‌می‌زند که مایه و توان قوی ندارند. فرخنده زن خودساخته‌ای است. کسانی که حتی کمی با فاصله از زندگی او خبر دارند می‌دانند که چه می‌گویم. ایشان می‌توانست مثل میلیون‌ها زنی که در نوجوانی ازدواج کرده‌اند به مادر و همسرِ خوب بودن اکتفا کند و به همین اندازه نیز از نیکی بهره ببرد اما او به این حد بسنده نکرد و از خود یک نویسنده و فعال فرهنگی و زنی اجتماعی ساخت و در این راه رنج فراوان برد. اما، با اینکه همسر و مادر بود، از پا ننشست. رسیدن به این درجات در جامعه‌ای با فرهنگ مردسالار که زن‌ستیزی پشتوانه‌ی قانونی نیز دارد صعب‌کاری است. اولین شرط فائق آمدن بر موانع و مشکلات، داشتن استقلال شخصیتی است و کسانی که از چنین ویژگی برخوردارند به پیروی ناآگاهانه دست نمی‌زنند یا به قول شما به قاعده‌ی قبله‌ی کسی نمی‌خوابند!
سؤال بعدی من درباره‌ی فعالیت مطبوعاتی ایشان است. خانم حاجی‌زاده چندین سال مدیر مسئول مجله‌ی بایا بودند. مجله‌ی بایا بین مجله‌های ادبی چه نقشی داشت و ویژگی آن چه بود؟
اگر درست خاطرم مانده باشد انتشار مجله‌ی بایا در اوایل دهه‌ی هفتاد شروع شد و تا اوایل دهه‌ی هشتاد که امتیازش لغو شد ادامه داشت. البته با وقفه‌های گه‌گاهی. مجله‌ای ادبی بود اما قبل از اشاره به چند و چون آن بگویم که نفس وجود یک مجله‌ی مستقل مبارک است؛ به‌ویژه در جامعه‌ای که صاحبان قدرت و دست‌اندرکاران فرهنگ رسمی، تاب تحمل استقلال در هیچ عرصه‌ای را ندارند و بخشی از فعالیت‌ها و وظایف‌شان ممنوع و بایکوت کردن نویسنده و امور فرهنگی مستقل است. حقاً هم موفق بوده‌اند. از چندین مجله مستقل که در دهه‌ی هفتاد منتشر می‌شد حالا خبری نیست، یک‌به‌یک یا لغو امتیاز شدند یا زیر انبوه مشکلات و تهدیدها ناگزیر دست از کار کشیدند. اگر تک‌وتوکی هم باقی مانده باشند سروصدا و میدانی ندارند. بایا مجله‌ای مستقل بود و حاجی‌زاده سعی جدی داشت که حفظش کند اما نگذاشتند. این درست است که جایگاهی مثل مجله‌ی آدینه یا دنیای سخن پیدا نکرد اما خوانندگان خود را داشت و نگاهی به شماره‌های مختلف آن نشان می‌دهد که مسئولان بایا و در رأس‌شان فرخنده، هر دم ایده‌های تازه‌ای به کار می‌برده‌اند تا مجله را خواندنی‌تر و مقبول‌تر کنند؛ حتی با بازی با قطع آن. در ابتدای این پاسخ گفتم که نفس مستقل بودن یک مجله، حتی بدون در نظر گرفتن کیفیت آن، امتیاز مهمی است. زیرا برای نویسندگانی که حکومتی یا شبه حکومتی نیستند و برای کار خود حرمت و اهمیت قائلند وجود نشریات مستقل مفر و امکانی است. متأسفانه در کنار عواملی مثل لغو امتیاز، سانسور، تهدید و انبوه مشکلات ریز و درشت باید عدم همکاری و پشتیبانی جدی جامعه‌ی ادبی مستقل را نیز در تعطیلی یا بی‌اثری نشریات مستقل افزود.
آقای خندان! برویم سراغ کانون. خانم حاجی‌زاده حدود ۷ سال در کنار شما‌ عضو هیئت دبیران کانون بودند. باتوجه به اینکه باقی اعضا همگی مرد بودند جو جلسات چگونه بود؟
نه تنها «باقی اعضا همگی مرد بودند» بلکه من هم مرد بودم و خوشبختانه هنوز هستم. بنابراین تنها دبیر زن در آن دوره فرخنده حاجی‌زاده بود. البته منشی هیئت دبیران هم زن بود؛ منیژه نجم عراقی که در سال ۱۳۹۱ به «جرم» همین فعالیت یک سال زندانی شد. فضا در هیئت دبیران به‌رغم تفاوت‌های فکری اعضا دوستانه و حرفه‌ای بود. اما باتوجه به تأکید شما بر جنسیت اعضای هیئت دبیران منظورتان فضا ی مبتنی بر جنسیت است. من نمی‌توانم احساس و برداشت زنی را بفهمم که میان هفت- هشت مرد که هر کدام به نوعی صاحب‌نظر هستند و مستقل و سرد و گرم چشیده‌ی روزگار، انجام وظیفه می‌کند. گیریم این مردان همه روشنفکر و پیشرو و برابری‌خواه، با این‌همه حضور میان چنین جمعی برای یک زن شاید چندان راحت نباشد. شاید فضا را سنگین حس کند. من البته چنین چیزی را در آن دوره احساس نکردم نه در رفتار فرخنده و نه در رفتار دیگران. یادم نمی‌آید پارامتر جنسیت تأثیری در کارها و برخوردها داشته باشد؛ ضمن اینکه نمی‌توان منکر برخوردهای ناخودآگاه شد. ما چه زن و چه مرد هرقدر هم خود را از باران فرهنگ مردسالاری جامعه که از در و دیوار و زمین و آسمانش تراوش می‌کند، دور نگه داشته باشیم بعید نیست نیمی از آن به ما رسیده باشد. حساب برخوردهای ناهشیار را باید از روند معمول رفتارها جدا دانست. تا جایی که به رفتار معمول بازمی‌گردد فضا در هیئت دبیران به دور از جنسیت بود. من هرگز به یاد ندارم که کسی به دلیل مرد بودن رفتاری تبعیض‌آمیز با زنان جمع داشته باشد. فرخنده و منیژه همان‌قدر در جمع احساس راحتی می‌کردند که دیگران. وظایف‌شان را به خوبی انجام می‌دادند. منشی البته حق شرکت در بحث‌ها را ندارد فرخنده که این حق را داشت به خوبی و گاه کمی بیشتر از حد مجاز از آن استفاده می‌کرد. جو، به‌رغم برخی جدل‌ها و دلخوری‌ها آنقدر دوستانه، همدلانه و برابر بود که همکاری جمع شش سال ادامه داشت. دوره مأموریتِ هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران یک سال است. هیچ‌کس مجبور نیست که پس از اتمام دوره به عضویتش در هیئت دبیران ادامه دهد اما به این دلیل که نهاد امنیتی نگذاشت مجمع عمومی کانون برگزار شود ماموریت هیئت دبیران تمدید شد. سال به سال تا شش سال. اگر فضا سنگین و نامناسب بود کسی ادامه نمی‌داد. از قضا فرخنده از جمله کسانی بود که تا آخرین روزها تا وقتی در شهریور ۱۳۹۳ مجمع عمومی برگزار و هیئت دبیران جدید انتخاب شد به فعالیتش ادامه داد.
در سال‌هایی که در کانون کنار هم فعالیت داشتید، مشکلات عدیده‌ای برای کانون پیش آمد. از مرگ‌ها تا زندانی‌شدن اعضای کانون، ممانعت از مراسم‌ها و جلسات کانون و ممانعت ایشان از سفر ادبی مهمی به امریکا. مواجهه‌ی ایشان با این موارد به چه شکلی بود؟
بله، همان‌طور که اشاره کردید در آن شش سال و دو ماه اتفاق‌های زیادی افتاد. فشار روی اعضای هیئت دبیران زیاد بود؛ ممانعت‌ها نیز. در عین حال هیئت دبیران از افراد باتجربه و با انگیزه تشکیل شده بود و کارش را بلد بود. وارد جزئیات نمی‌شوم. پرسیده‌اید برخورد حاجی‌زاده با دردسرها و سختی‌ها چگونه بود. شخصیت آدم سالم در مجموع کل یکپارچه‌ای است. اگر کسی در مقابل دشواری‌های زندگی شخصی‌اش ایستادگی کرد در مقابل سختی‌های عرصه‌های دیگر زندگی‌اش نیز همین کار را می‌کند. در پاسخ یکی از پرسش‌ها گفتم که فرخنده زن خودساخته‌ای است. در چهارده سالگی مادر شده، معنی‌اش این است که از درس و تحصیل و رشد اجتماعی عادی و به‌ویژه از دوره‌ی پرشور نوجوانی محروم شده و در عوض مسئولیت آدم‌های بزرگسال روی دوشش قرار گرفته بوده. اما او چند سال بعد با داشتن دو فرزند به تحصیل ادامه می‌دهد و به ادبیات رو می‌آورد. خب کسی که با مشکلات شخصی‌ و خانوادگی فعالانه برخورد می‌کند در کار اجتماعی‌اش نیز همین رویه را در پیش می‌گیرد. حاجی‌زاده با این‌که در همان دوره در زندگی شخصی‌اش نیز دردسرها و رنج‌های فراوانی برایش پیش آمد، در هیئت دبیران پابه‌پای دیگران حرکت می‌کرد و وظایفش را انجام می‌داد. تهدیدهای مرئی و نامرئی نیز او را از ادامه راه بازنداشت. و این برجستگی پیدا می‌کند وقتی بدانیم که بیشتر اهل قلم از زن و مرد و نوع دیگر، نازک‌نارنجی هستند و معمولاً در مقابل ناملایمات- گاه جزئی- عطای کار جمعی را به لقایش می‌بخشند. قهرکردن دم‌دست‌ترین واکنش‌شان است.
من گاهی خوانده‌ام یا شنیده‌ام که فرخنده حاجی‌زاده پس از قتل برادر و برادر زاده‌اش و شاید تحت تأثیر مشی کانون نویسندگان ایران و دکتر براهنی، بخشی از توان هنری- ادبی‌اش را فدای پرداختن به امور سیاسی و مبارزه با سانسور کرده است؛ درحالی که در اولین اثر چاپ شده حاجی زاده «خاله سرگردان چشم ها» نه‌تنها بوی اعتراض به شرایط اجتماعی شنیده می‌شود، بلکه تعدادی از شخصیت‌های این کتاب اعدامی، زندانیان سیاسی و معترض هستند و اسامی کوچه و خیابان‌ها اسامی نمادین است؛ روندی که در کتاب «خلاف دموکراسی»و رمان «ازچشم‌های شما می‌ترسم» پررنگ‌تر می‌شود و مضمون داستان «ادامه»-که سال نگارش آن ۱۳۷۳ است- اعتراض به سانسورِ اداره ارشاد و جریان‌های محفلی مطبوعاتی است، از آنجاکه این آثار قبل از قتل حمید و کارون حاجی‌زاده و عضویت او در کانون نویسندگان به چاپ رسیده‌اند برایم جالب است که نظر شما را در این‌باره بدانم.
آنچه از توضیح شما فهمیدم این بود که فرخنده حاجی‌زاده پیش از عضویت در کانون و پیش از جنایتی که بر برادر و برادرزاده‌اش رفت به مسائل اجتماعی توجه داشته و آن را در برخی نوشته‌هایش نشان داده. من این مورد را ردگیری نکرده‌ام ولی شما حتما ردگیری کرده‌اید و من می‌پذیرم. نکته دیگر پرسش‌تان به «برخی» مربوط می‌شود. برخی که معتقدند حاجی‌زاده بخشی از توان ادبی‌اش را فدای سیاست و سانسور کرده است. اگر واژه‌هایی که در نقل قول از «برخی» آورده‌اید همان‌هایی باشد که گفته‌اند، نارضایتی‌شان هویداست. مشمولان «برخی» چند اشتباه مرتکب شده‌اند: این‌که شاعری درباره‌ی امور اجتماعی و سیاسی شعر بگوید یا داستان‌نویسی در این موردها داستان بنویسد معنی‌اش فعالیت سیاسی نیست. فعالیت سیاسی رفتاری معین است. کسی می‌رود عضو سازمان یا حزب سیاسی می‌شود و در فعالیت آن شرکت می‌کند یا حتی به‌طور فردی، فعالیت معین سیاسی انجام می‌دهد این یعنی کار سیاسی. سرودن شعر و نوشتن داستان فعل سیاسی نیست؛ کار ادبی است. این مخدوش کردن مرزها از دهه‌ی چهل و پنجاه می‌آید که در اثر خفقان شاهنشاهی امکان تحرک سیاسی نبود و برخی شاعران و نویسندگان و هنرمندان از ادبیات و هنر برای زدن حرف‌های اعتراضی و انتقادی استفاده می‌کردند و این به فعالیت سیاسی تعبیر می‌شد. اشتباه دیگر در این موضع، در خوار و خفیف داشتن امر اجتماعی و سیاسی است. آن‌طور که شما گفتید «برخی» معتقدند حاجی‌زاده با حضور در کانون و پرداختن به امور غیرادبی «بخشی از توان هنری- ادبی‌اش را فدا» کرده است! توان هنری- ادبی از تجارب نویسنده و هنرمند تقویت می‌شود. نگاهی به زندگینامه‌ی نویسندگان و هنرمندان بزرگ دنیا بیندازیم متوجه می‌شویم بیشتر آن‌ها افرادی دخالتگر در امور اجتماع و سیاست بوده‌اند. نویسنده و هنرمندی که جامعه‌اش را در مشارکت و تجربه درک نکرده باشد چه چیز را می‌خواهد داستان کند یا شعر یا فیلم و تئاتر و نقاشی و موسیقی و…؟! از قضا یکی از دلایل ضعف مفرط شعر و داستان به‌ویژه در دو دهه‌ی اخیر همین بی‌تجربگی و کمبود تنوع زیستن است؛ همین کنار کشیدن از ابعاد مختلف زندگی است. گذشته از این‌ها هرکس پیش از آن‌که نویسنده یا هنرمند باشد، انسان است و نباید نسبت به سرنوشت جامعه بی‌اعتنا باشد. نویسنده‌ای که در مقابل مسائل و مصایب جامعه و انسان‌های دیگر شانه بالا می‌اندازد، به هنر خود نیز نمی‌تواند متعهد باشد. چطور می‌شود به نویسنده‌ یا هنرمندی توصیه یا تکلیف کرد که برای لغو سانسور فعالیت نکن به این دلیل که «بخشی از توان هنری- ادبی‌اش فدا» می‌شود؛ سانسوری که شرایط کار ادبی و هنری را تعیین می‌کند و رقم می‌زند.بر خلاف این «برخی» نظر من این است که حاجی‌زاده با فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی‌اش، با تلاشش به مثبه‌ی انسان بر دامنه‌ی تجارب و توان هنری خویش افزوده است. حتماً در این راه انرژی و زمان مصرف کرده است اما این به معنای فدا شدن و فدا کردن نیست.
بله درست می‌فرمایید. فداشدنی در کار نیست. آقای خندان! در پایان می‌خواستم بفرمایید کدام اثر ایشان را از بین آثاری که از ایشان خوانده‌اید بیشتر می‌پسندید و دلایل این‌ انتخاب چیست؟
«من، منصور و آلبرایت» را در میان آثاری که از حاجی‌زاده خوانده‌ام بیشتر می‌پسندم. این کتاب رئالیسم سورئالیستی است. نمی‌خواهم عبارت‌پردازی کنم. سعی دارم فضای این اثر را با تناقض این ترکیب بیان کنم. داستان اصلی «من، منصور و آلبرایت» در واقعیت اتفاق افتاده است. ما این را می‌دانیم اما آنقدر ابعاد این واقعیت باورنکردنی و آنقدر با عادت‌ها و باور ذهن ناخواناست که می‌پنداری با سورئال مواجه هستی. تا این‌جای کار ربطی به نویسنده ندارد؛ ویژگی واقعیتی است که بیرون از اراده‌ی نویسنده شکل گرفته است. اما ساختن چنین فضایی و انتقال آن به جهان واژه کار بسیار دشواری است. به‌ویژه اگر به لحاظ عاطفی با آن واقعه بستگی داشته باشی. پروردن هر لحظه‌اش به کندن پوست زخم می‌ماند. حاجی‌زاده در این کتاب توانسته بار فاجعه و ابعاد تأثیر عاطفی آن را نشان بدهد و گوشه‌ای از «انسان» را به تماشا بگذارد. دشواری کار او نیز این بوده است که بتواند سوررئال را در رئال جای دهد.
فکر می‌کنم از جنبه‌هایی، عبارت مناسبی برای سبک این اثر به کار بردید. با سپاس مجدد از شما. گفت‌وگوی بسیار خوبی بود.
ممنون از شما
تیرماه ۱۳۹۸

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه