نقالی طلعت متکثر و موقعیت اضطراب
نقالی طلعت متکثر و موقعیت اضطراب (۱)
پگاه احمدی– مجموعه شعر «طلعت منم»/ فرخنده حاجیزاده/ نشر ویستار
.
بهطورکلی چشمهایت را دوست دارم
جزییاتم کنار تو بیربط
تفاوت را میپسندی
با طای دستهدار
با تای بیدسته؟
کور شود دریدا که تفاوت را نمیبیند
وقتی میان پرانتزها کشیده میشوم
و میشوند کشیدهتر فاصلهها
جهت یادآوری
رأی کنار تفاوت را هم که بردارم
واو عطفت نمیچسبد به کلیتم اما
بهطورکلی بعضی چیزها جزییاتش قشنگ
و چشمهایت که دودو میزنند.
در مجموعه «طلعت منم» با شعر از نوع دیگر، مواجه هستیم. واژه دیگر ناظر به همه یا بخشی از تفاوتهاییست که شعر مدرن فارسی دستکم در این ۲۰ سال اخیر به شکل جدی، سرگرم تجربهکردن آن بوده است.
عبارت «بهطورکلی چشمهایت را دوست دارم» (ص ۱۵)
نفس همین تفاوتیست که به سادهترین شکل ممکن، با ایجاد یک فضای واژگانی ترکیبی از چندین قرن ماهیت بیان تغزلی، کلیشهزدایی میکند. چشمهایت را دوست دارم یک کلیشه تغزلیست.
شاعر، با اشراف به این موضوع، عبارت «بهطورکلی» را که به لحاظ معنایی و کاربردی به حوزه دیگری از بیان تعلق دارد، با این سطر میآمیزد.
تعبیر «بهطورکلی» در پیوند با سطری که به آن اشاره شد، نفس «تفاوت» را در خود دارد. به همین اعتبار، چهار سطر بعدازآن به گمانم اگر حشو قبیح نباشد، حشو زائد است.
در مجموعه طلعت منم به گمانم چهار فاکتور بنیادین قابل بررسی است:
شقهشدگی روایت زن نمادین (طلعت، حوا، زلیخا، کتایون کولی، مادر، زنهای خیابانی، پیرزنهای کودکی، دختران نرگسفروش، دختربچه همسایه و…)
بینامتنیت، بومیگرایی، تاریخ و اسطوره
کنش در موقعیت اضطراب
موسیقی
که در این میان، شاخصه اول، حضور پررنگتری دارد. واگویه تاریخ مدار زن متکثر و تقلا و دست و پازدن در موقعیت اضطراب، خوانش شعرها را با دردی زیرپوستی میآمیزد:
هوائیم
گلوی دختر حوا بریده آدم گم (ص ۶۳)
(ضمناً ناخودآگاه در پیوند تاریخی با عروض کلاسیک: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن)
.
ماهی دهان که بازکند میمیرد؟
شوخی نکن پیش از آنکه بازکنم گذشت
صدای مردنم از حلقههای طلایی (ص ۳۳)
.
…….شکل توأم مادر!
گفتم آیین!
…….بگذار همسرِ مردهای زن مرده، زن طلاق و بچههای
………………………………………………………………..بیمادر باشم؟ (ص ۸۵)
.
زلیخای بیعصا خون دور چشمهایش چرخ میخورد
دندان شیریم لق کباب گنجشک بوی تو دلم دود، دود، دود (ص ۵۵)
در این شعرها با روایتگری مواجه هستم که نفس سرودن برایش عاملی ثانوی است چون عمق فاجعه از عمق زبان پیشی گرفته است. عمق فاجعه از ظرفیت مناسبات حاکم بر زبان و اندیشیدن به آن، پیشی گرفته است. زبان، در این شعرها، همانقدر غریزی و یله است که بیپناه، خیلی فکرشده نمیتواند باشد اما دردمند و صاحب تفکر است.
مخیل است. تخیل، تنها مجالیست که به آن دادهاند. تعقلاش را بهجایی نبرده است.
تخیلاش بحرانزده و مضطرب است. تشویش و پریشیدگی از پنهانترین حوزه ترسیده عاطفه به لایههای نامکشوف زبان نقبزده است. نگاتیوهایی ترکیب شدهاند که بحران، تقدم و تأخرشان را برهمزده است. تکههایی بریدهبریده از حقیقت مثلهشده، روایت و زبان را شقه کرده است. از مرثیهخوانی سهراب گرفته تا اندوهگرایی زن تاریخ:
خطِ تو میان دفتر آن زن که مادرست و چشمهای کارون
با اینهمه چشم با اینهمه اشک باور کنم؟
همه ما همه در کورترین نقطه شکل شکست شکست شکل ما، نه ما
……………………………………………..شکل شکستن دور از تو ایستاده باور نمیکنیم
پیرزنهای کودکی مادر میانه خاک باد میدهد (ص ۵۶)
.
بیدار نمیشوی؟
گوشهایت که خواب رفتند قلبم یخید
بر فرش رود خوابیده عاقل نمیشوم در لحظههای تنگ
رود جهان میایستد قلبم سرریز از خلخالهایم و چشمه میجوشد
گوشهایت را نخوابان قلبم یخید (ص ۲۶)
.
خواستم به گردن زیبا بیاندیشم
اما دیگر گردن هیچ آهویی کشیده نبود
آویختهام بودی میان گورکن و بیل و هوا
پنبه شکفت
روی سینه، نفسم تنگی (ص ۸۷)
.
.
نقالی طلعت متکثر و موقعیت اضطراب (۲)
پگاه احمدی– مجموعه شعر «طلعت منم»/ فرخنده حاجیزاده/ نشر ویستار
.
طلعت متکثر در متن، مدام در نقشهای مادر تاریخ و خواهر تاریخ در گفتمان غالب که گفتمان گذشته، تاریخ و اسطوره است، پراکنده میشود و مدام در حال نقالی روایت چل تکه است. به نظر میرسد در پارهای از فرازهای شعر، تشبث به نمادهای بومی و اسطورهای، دامنه هجران و مویه شخصی راوی را گسترش میبخشد و آن را در پیوند باکلیتی تاریخی قرار میدهد یا تاریخ و اسطوره را به متن واقعیت امروز فرامیخواند.
حجامت کردم خون عشیره چکید گرد روی خودم
چنگ به موها
…………رأس
………………کج
با پاهای هزارپا نرسیدم
باور کنید عاطفههای قد نکشیده
بیزارم میکند (ص ۸۲)
.
با خوابیدههای جهان تفاوتم تاریخِ انقضاییست
که حک میشود روی پیشانیم
………………………………….هر روز
………………………………………….روز
………………………………………………روز (ص ۸۳)
گهوارهام را که میجنباند
در لا، لاهایش پنهان بودی
گوشهایم را به دروازههای جهان آویخته بودم (ص ۴۳)
.
خبر از ایسنا به ایرنا که میرود
فردا میفهمند گوشهی چارقدم بیرون مانده از شکاف کوهِ بیبیشهربانو (ص ۷۰)
معلمهایمان بر تربت تو نه بر گور من ایستادهاند که خواهر مرگم
………………………………………زلیخای بیعصا و چشمهای کارون (ص ۵۵)
بااینهمه راوی که طلعت/ سرگشته تمام زمانهاست، به نقطهای در زبان و زمان میرسد که بگوید:
دریچه را بگشا
و زمان را روی عقربهها بخوان
آویزانم
زمان کجاست؟
زمان و زبان زاینده. زبان مادر و زایشگر از نه ماه و سیزده روز که هیچ (ص ۹۲)
«یک عمر و یک سال و ناتمام» (ص ۲۱). زبانی که مدام در حال بریدن از خود و بازگشت به خود است. فراموش میکند تا دوباره به خاطر بیاورد:
بیست و چهارم چه ماهی بود دیروز؟
پیوندهای خونیم ریخت روی جنازهام (ص ۸۱)
برخلاف، پارهای از نمونههای مشابه این نوع گرایش و کارکرد زبانی که در این مجموعه دیده میشود، در طلعت منم انسجام روایت در ساختار عمودی شعر به گونهایست گه گسست، عمدتاً در واحد تک سطر صورت میبندد و این به دلیل ماهیت قصوی شعرها و پردازش ناخودآگاه آنها بهصورت واگویههایی داستانیست، طلعت، زلیخا یا فرخنده حاجیزاده در مقام راوی مستتر، سرگرم نقالی و مرثیهخوانیست ولی زبان نقل او، به تعبیر (ص ۷۰)
خودش آمده نشسته کنار کلمات.
گاه لا، لاییست و شاید لای نافیه است در شکستن لالایی و انشقاق عمدی گهواره گذشته کلمات. هر چه هست فصل، انشقاق، گسست و بریدگی لایههاست. لایههای زبان، حقیقت و تاریخ:
مادر برادرم سپرد به دستهای بریده دستهایی بریدند دست برادرم (ص ۲۸)
که اوج و فرود منحنی موسیقاییاش را نیمی وامدار بیآلایشی گویش بومی و نیمی وامدار حذف پسوند رای مفعولیست. نظیر عبارت: کفشم ندیدی؟ در پارهای از گویشهای محلی بهجای کفش/ مرا ندیدی؟ در گویش متداول. همین مثال ساده، ناظر به بخش عظیمی از بار موسیقایی کلام این مجموعه است و باز در همین زمینه، گاه ایجاد سادهترین تقدمها و تأخرهای واژگانی قابل تأمل است: نبودی یادم رفت آنقدر که نگویم (ص ۲۷) که همه بار حسی و موسیقاییاش را مدیون همین کنش ساده و خلاق است که نوعی عادت لحنی و گویش اقلیمی خاص، در شکلگیری آن، مؤثر بوده است. و باز در همین مقوله موسیقی میگنجد.
حذف عامدانه پارهای از افعال غیرضروری به قرینه که به دلیل تجربهشدگی و مسبوق به سابقه بودن دستکم در حافظه خوانشی/ شخصیام، خیلی خوشایند ذائقه این قلم نبوده است. از این قبیل:
خطوط را دید گفت عجب خط عمرت دوباره وصل (ص ۲۸)
که البته در بعضی بهویژه پایانبندیها، خوش نشسته است:
الهه سبدش خالی (ص ۶۸)
یکی مردمکهایش نم (ص ۸۶)
بههرتقدیر، مجموعه شعر «طلعت منم» در حوزه شعرهای زبان تجربیای که در سالهای اخیر، شاهد انتشار آنها بودهایم، مجموعه قوامیافته و درخور تأملیست.
.
پانویس:
هر دو بخش در روزنامه «حیات نو» بافاصله زمانی منتشرشده است که شماره و تاریخ بخش اول در دسترس نیست.
بخش دوم- روزنامه «حیات نو»، شماره ۱۰۲۲، شنبه ۱ مهر ۱۳۸۵، ص ۶
بدون دیدگاه