من،منصوروآلبرایت؛ تاملات پراکنده درپس وپشت ذهن یک خواننده

کامران فانی

شگفت زده شدم .بهت زده ازافسونی که نویسنده می دمدتاطلسمی سر به مهر را بگشاید.تا باجادوی خیال پرده از واقعیتی هولناک بردارد .کیمیاگری می کند.می خواهدگزارش یک قتل را بنویسد،گزارش مرگ راوگزارش پس از مرگ را.باتمام وجودش می کوشدواقع بین باشد ، دقیقاآنچه را گذشته ومی گذرد روایت کند .افسوس، هیچ گزارشی تاب روایت کابوس این شب هول را ندارد.کیمیای هنر این گزارش نویسی راتبدیل به اثرادبی می کند.

حضورمستمر:دمی مسیحایی مدام درکالبداثرمی دمد.به همه چیزجان می بخشد.مرگ را پس می زند.زنده اش کنید ، یادش را زنده نگه دارید

فیض روح القدس ار باز مدد  فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می گرد

فیض روح القدس کیمیای هنر است ،جادوی ادب،نوشداروی حیات بخش.

گاهی فکرمی کنم قهرمان اصلی کتاب گوشی تلفن است وخاکستر سیگار که مدام از لای انگشتان می لغزدوفرو می ریزدوتخت وبالش ومیزآرایش.گوشی تلفن ، این شی سیاه وخشک وبی روح جان می گیرد .آنجاکه دیگراز آدم ها هیچ کمکی بر نمی آید ،یا حاضربه انجام هیچ کمکی نیستند؛ جای آدم ها را می گیردورابطه ی راوی با عالم خارج، عالم واقع راهمچنان حفظ می کند وپیوند می دهد .شی بی تفاوت نیست ، مونس جان است .

راوی قصه تنهاست .عاطفه ای تند وپرشور،بغضی که درژرفنای تنهایی می ترکد ،به سیم لخت برق می ماند که از فضای قصه آویزان است . می ترسید به آن نزدیک شوید ، دست بزنید ،شما را می گیرد .

قصه را که می خوانیم وپیش می رویم ، کم کم حس می کنیم انگار خودمان ،آن را می نویسیم ، انگارهمین  ماجرا بر سر خودمان رفته است، با خالق رمان ،باراوی رمان ،یکی ویگانه می شویم .شکاف بین خواننده ونویسنده کم کم محو می شود ، در هم می آمیزد ویکی می شود . کیمیاگری ادبیات در همین است :استحاله ی خواننده به نویسنده وسرانجام همدلی تام وتمام.

من، منصور وآلبرایت روایتbsurd َa است،روایت امر نامعقول، روایت جامعه ای که آن را نمی فهمیم ،می کوشیم از چند وچونش سر در بیاوریم وهربار سرمان به سنگ می خورد .

ناگزیزبرای فهم نامعقول به فرامعقول پناه می بریم ، به جهان منصوروعشق به آلبرایت ، به دنیای کوری که می بیند ، می خواهیم ببیند .کافکا خونسردانه به این نا معقولیت می نگرد ، عصبی وعاطفی نمی شود .البته بهت زده است ، ولی می کوشدمعقول باشد.سرگشتگی فرجام آن است .قصه ی من ، منصور وآلبرایت هم.

تصویر این نامعقولیت در قالب رمان، تکنیک وفرم وساختارو شگرد وصناعت رمان را تعیین می کند.دیگر مسئله ی نویسنده چه بنویسم نیست ، چگونه بنویسم است . بزرگترین موفقیت ودستاورد خانم حاجی زاده خلق ساختار پیچیده ی رمان است . اثری چند وجهی ، میان رشته ای که در ژانر خاصی نمی گنجد.جرات وجسارت می کند ، خوداگاه وناخوداگاه ، خواسته ونخواسته ، ترکیبی چنان بدیع می آفریند که هر خواننده ای را  نخست بهت زده وسپس مفتون ومجذوب خود می کند .چرا جرات وجسارت نکند؟این سرگذشت خود اوست وآواری که بر او فرودآمده است . در کنار این صناعت ، زبان وبیانی شیوا ورسا ، سرشار از شور عاطفی در نهایت سنجیدگی نشسته است .

ماجرای یک قتل ژانر ساده پلیسی است ،جستجوی قاتل سرانجام به نتیجه می رسد وعدالت اجرا می شود:happy end.درجهانabsurd چنین کوششی بی حاصل است .قاتل مشخصی وجود ندارد ، اگر هم وجود داشته باشد،دست یافتنی نیست .هیچ منطق معقولی در اینجا حاکم نیست .در این دنیای کنگ خواب زده فقط تصاویر است که بی هیچ پیوند منطقی به دنبال هم می آیند ومی گذرند .پرونده قتل در این قصه همچنان مفتوح نگاه داشته شده است تا آیندگان به آن برسند.اما خودرمان،منطق رمان به خوبی نشان می دهد که این امید بیهوده ای است .آینده فقط تکرار ماجراهای گذشته خواهدبود.فصل آخر کتاب با نمایشنامه ای برروی صحنه پایان می گیرد که همان ماجرا را به زبانی دیگر روایت می کند .دنباله ی من،منصور وآلبرایت کشف حقیقت نیست ، خلق اثرادبی دیگری همچون اوست.

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه