گفتگوی امیر آرمین: در قلمرو ادب
گفتگوی امیر آرمین: در قلمرو ادب
درود بر شما، من امیر آرمین، برنامه را آغاز میکنم با گفتگو با یک نویسنده در تهران و معرفیِ یک رمان پرخواننده در آمریکا. رمانِ «من، منصور وآلبرایت» به قلم «فرخنده حاجیزاده» که توسط نشر خاوران در پاریس منتشر شد. به این رمان در ایران اجازهی چاپ داده نشد؛ در رمان به شرح ماجرای قتلهای زنجیرهای پرداخته شده که دو تن از قربانیان آن قتلها، برادر و برادرزادهی نویسنده، یعنی حمید حاجیزاده و پسر کوچکش، کارون، بودهاند که در سال ۱۳۷۷ با ۳۸ ضربهی چاقو از پای درآمدند. از خانم حاجیزاده رمانهای دیگری پیشتر در ایران منتشر شده و مجموعه داستانهایی که بعضی از آنها بیارتباط با رمانِ منتشر شده در پاریس نیستند از جمله کتاب «تقدیم به کسی که قاتلم نبود». گفتگوی ما با نویسنده با دلیل نامگذاری همین کتاب آغاز میشود.
حاجیزاده: نام کتاب از قصهای با همین نام در این مجموعه گرفتهشده، این قصه روایت دعوت به کار یا در واقع ماجرای یک پیشنهادِ کار است بعد از قتلهای زنجیرهای، مرگ نویسندهها و اتفاقهای دیگری که بر آنها وخانوادههایشان رفته است. این دعوت در دفتر کار کسی به نام «سرهنگ» رقم میخورد ولی لحظههایی که بین رفتن و ماندن میگذرد، حوادث مختلفی از ذهنِ من، به عنوان نویسندهی این قصه میگذرد. برای پذیرش این پیشنهاد طبیعی است که من با یکی از دوستان نزدیکم که حرفهاش وکالت است، تماس میگیرم و علیرغم توصیهی او و مخالفت خانواده سرانجام تصمیم میگیرم به ملاقات آدمی به نام «سرهنگ» بروم و ببینم جریان چیست؟ توی دفتر سرهنگ متوجه میشوم که این دعوت ظاهراً یه جور پیشنهاد کاراست؛ نوشتن یک سناریوی تلویزیونی با دستمزدی بسیار بالا. قبل از شنیدن پیشنهاد من مدام به این فکر میکنم که کشته خواهم شد، حتی در مورد خوردن قهوهای که آورده میشود تردید دارم و ماندهام چه کنم قهوه را بخورم، نخورم، چه کنم؟ و در نهایت مواجه میشوم با این پیشنهادِ کار؛ پیشنهادی که بیتردید رد میکنم. بعد از چانهزنیها و نپذیرفتن من آقای سرهنگ که خودش را کارگردانِ سینما معرفی کرده از من میخواهد که حداقل کتابم رو برایش امضا کنم و من که نمیدانم این یک بازجویی است، پیشنهاد کاراست یا توطئهیی پشت این پیشنهاد نهفته است، در یک آن تصمیم میگیرم که کنار امضایم بنویسم: «تقدیم به کسی که قاتلم نبود». ولی دچار تردید میشوم، چون خانواده و دوستانم نگرانند و همسرم که پایین ایستاده، منتظر است که اگر من تا ساعت ۱۲ ظهر برنگردم، کاری بکند، در نتیجه فکر میکنم اگر آن جمله را بنویسم، مجبور میشوم توضیح دهم و زمان را از دست میدهم. این است که نمینویسم و فقط به یک امضا اکتفا میکنم.
آقای آرمین: با این حساب نویسنده یا راوی منتظر بوده که آنجا بلایی سرش بیاید، یعنی سابقهای بوده برای این کار که چنین نگرانی ایجاد کرده؟
حاجیزاده: خب طبیعی است، چون این دعوت به کار بعد از قتل نویسندههای متعدد، از جمله برادرِ خودِ راوی اتفاق افتاده و طبیعی است که پیشنهاد به کار آن هم پیشنهادی چنین غیرمنتظره با دستمزدی بالا برای کسی که معمولاً سنخیتی با سازمانی مثل صدا و سیما ندارد؛ اولین چیزی که به ذهن میآورد این است که یا توطئه است، یا حق السکوت. البته بخشی از این ذهنیت هم میتواند توّهم باشد، توهمی که به دلیل فشارها و خفقان اجتماعی موجود توی ذهن نویسنده شکل گرفته و حاصل جریانهای مختلفی است که در اجتماع اتفاق افتاده و میافتد، میتواند هم واقعیت داشته باشد. به هر حال این نویسنده برای رفتن به آن دفتر کار و رد کردن پیشنهادِ کار و در عین حال یک جور پی بردن به ماجرایی که پشتِ پردهی این ماجرا میگذرد، کشیده میشود به سمتِ دفترِ کار سرهنگ. این ماجرا گرچه به شکلی که راوی انتظار داشته اتفاق نمیافتد و تمام میشود ولی در فاصلهای که نویسنده پشتِ درِ آسانسور ایستاده و مردّد است که آیا دکمهی آسانسور را فشار بدهد یا نه، حوادث مختلفی که توی اجتماع گذشته، حتی تیترهای روزنامهها از جلوی چشمش عبور میکند.
آقای آرمین: هر داستانی یک پیرنگی از واقعیت دارد، یعنی از واقعیتهای موجودِ دور یا نزدیک سرچشمه میگیرد. ولی داستانی که شما میگویید یک واقعیت خیلی ملموس و مشخص را در خود دارد، یعنی از قتلهای زنجیرهایِ نویسندگان و روشنفکران الهام گرفته.
حاجیزاده: دقیقاً
آقای آرمین: پس کتابِ «من، منصور و آلبرایت» هم دنبالهی همین داستانِ «تقدیم به کسی که قاتلم نبود» میتواند باشد؟
حاجیزاده: طبیعتاً، نهتنها دنبالهاش بلکه شکل کاملاً واقعیتر و ملموستر ماجراست. یعنی در «من، منصور و آلبرایت» تمام مضمونِ قصه صرفاً ماجرای قتلهای زنجیرهای است و به طور تلویحی «به قتلهای استخارهای» هم اشاره شده.
آقای آرمین: علت این هم که این کتاب در خارج چاپ شده لابد این بوده که در ایران مشکلاتی برای چاپش وجود داشته؟
حاجی زاده: البته ترجیح میدادم و انتظار داشتم در ایران به این کتاب اجازه داده شود چون در رمان هیچچیز غیر واقعییی وجود ندارد؛ حتی اغراق و بزرگنمایی صورت نگرفته، منتها نپسندیدند چون آنچه در این کتاب نوشتهشده حقایقی است که اتفاق افتاده، و بازگویی این حقایق طبعاً برای کسانی خوشایند نیست، پس دست رد به سینهاش زدند.
آقای آرمین: خب قتلهای زنجیرهای شنیده بودیم ولی قتلهای استخارهای، این یک چیز جدید هست یا واقعاً یه همچین قتلهایی رو به این اسم میگفتن یا نویسنده خواسته که این اسم استعاری را به کار ببرد؟
حاجیزاده: نه، آنچه که توی این رمان اتفاق میافتد، تکنیکهایش شگردهای نویسنده است ولی حوادث ریشه در واقعیتی دارند که اتفاق افتاده. قتلهای استخارهای، قتلهایی است که چند سال قبل در کرمان اتفاق افتاد. محورِ اصلیِ این کتاب قتلهای زنجیرهای بود از جمله قتل حمید و کارون ولی در آن بهطور تلویحی به قتلهای استخارهای هم اشاره شده.
آقای آرمین: البته آنها هم سرنوشتش مثل قتلهای زنجیرهای مشخص نشد.
حاجیزاده: نوعش فرق میکند. ماجرای آن قتلها تا حدودی مشخص شد، منتها هیچ برخوردی با قاتلین صورت نگرفت، آن قتلها بحثش جداست. اما در مورد قتلهای زنجیرهای در کتابِ «من، منصور و آلبرایت» تا حدود زیادی مسائل توضیح داده شده؛ با ذکر یک یک سری منبع.
بدون دیدگاه