غزاله در حلقهی تنگ نگاه
«بروز آشفتگی در هیچ خانهیی ناگهانی نیست»۱ بروز تردید نیز در خوانندهی پیگیر آرام آرام شکل میگیرد. تردیدی نه از این دست که جنگلهای جواهر ده نام زن سیاهپوشی را میدانند که بر درختی از درختان این جنگل، در یک روز زیبای اردیبهشتی در حلقهی تنگِ طناب تاب خورد.
این که غزاله خالق آثاری چون «خانهی ادریسیها»، «دومنظره»، «چهار راه»، «شبهای تهران»، «بعد از تابستان»، «تالارها»… است و این که جامعهی ادبی با سکوت کشدارش، با همهی ابزار اطلاعرسانی بدش نمیآید نام او در آشفتهبازار ادبی گم شود؛ تا بعضی، نقدهای آمادهشان را چون غذاهای هضمنشده برکتابهای انتشار نیافته در آستین نگاه دارند تا همزمان با انتشار این آثار روانهی روزنامههای متحدشان کنند، غم نیست. چون این ندیدنها ذرهیی از ارزش ادبی غزاله نمیکاهد؛ هر چند تردید آرام آرام شکل میگیرد، زمانی که ادبداران معاصر همتشان را خرج کسانی میکنند که به کار آیند. چون غزاله خود گفته بود «چرا باید رفتاری مثل سوگلیهای حرم برای خوش آیند داشت. نیرو مصرف دارد.»
همانگونه که غم نیست اگر محافل ادبی، هوادارن و ستایندگان بیاغماض خودشان را بستایند و جایزههای غیردولتی هم گوشهی چشمی به غزاله نداشته باشند؛ چون هیچ کدام از این بازیها ذرهیی از ارج غزاله نمیکاهد؛ همانطور که جایزه دولتی۲ ۲۰ سال داستاننویسی به رمان «خانهی ادریسیها» نیز نه از ارج غزاله کاست و نه به آن افزود؛ چون او فهمیده بود که در نه برپاشنه که بر گرد خود میچرخد و وحشت داشت از نسیان بدوی انسان و خود را از نسلی آرمانخواه میدانست که به رستگاری انسان اعتقاد داشتند و از نگاههای خالی از رویا و کابوس حیرت میکرد و مثل هر هنرمند جدی دیگر، تنها در برابر کارش تعهد داشت. از همینرو اگر محقق گرامی حسن عابدینی او را نویسندهیی رویابین میداند که رویاهایش را میپروراند و زنهای داستانهایش اغلب در تکرار توهم در لاک تنهایی و انزوا میخزند و نمیبیند که شخصیتهای زن خانهی ادریسیها با پرداخت و پیچیدگی بیشتر مرکز ثقل روایتاند و با حضور زنده، پویا، کنشمند و تاثیرگذار خود در روند رویدادها پیش میروند تا مادر باشند و معنای رمان. یا این که به چشم نمیآورد که غزاله به شخصیتهای قصهاش و دنیای مخلوقش شفقتی از مهر مادرانه اهدا میکند تا خوانندگان، آدمهای قصههایش را دوست بدارند و یا همزاد شخصیتهایش شوند و در نوشتههای او دنیای خود را جستجو کنند.
از این گلایهها که بگذریم خیلیها روزی را که برای تشیع پیکر نویسنده جمعشده بودند و در بهت و حیرت به چرایی مرگ نابهنگامش فکر میکردند به یاد دارند. هرچند در آن سالها هنوز تکنولوژی پیش نتاخنه بود و رسانهها هم خبر این مرگ خوشایندشان نبود، اما خبر پیچید. به سرعت برق. خانهی غزاله پر شد از جمعیت. سیمین بهبهانی، رضا براهنی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، عمو سپان (محمدعلی سپانلو) و… و… اما جمعیت در امامزاده طاهر چندان نبود. این را جامعه ادبی به یاد دارد. وصیتنامهی غزاله را نیز، با این شروع: آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و آقای کوشان عزیز رسیدگی به نوشتههای ناتمام را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت ۵/۱ است، خستهام. باید بروم، لطف کنید نگذارید گموگور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید از هیچ کس متنفر نیستم برای دوستداشتن نوشتهام. و…
این که آثار چاپ نشدهی غزاله سامان نگرفت، دلائلش کما بیش بر کسی پوشیده نیست. اما این تردید آرام آرام مینشیند گوشهی ذهن هر خوانندهی پیگیری که چرا آثار چاپشدهی غزاله نادیده گرفته شد؛ به ویژه که ما اصولاً بعد از مرگ بزرگانمان را کشف میکنیم. از اینرو صحبتهای کلی از این دست «غزاله متعلق به نسل چندم داستاننویسی بود. تخیلی قوی و زبانی رنگین و با طراوت داشت؛ یا انسان آزادهیی بود» ربطی به نگاه جدی و ادبی به آثار غزاله ندارد (خواه این نگاه مثبت باشد یا منفی) چرا که جز چند نقد، آن هم به سفارش فرد یا نشریهیی راجع به آثار غزاله یا چیزی نوشته نشده، یا آنچه نوشته شده در مقایسه با جنجال و هیاهوهای بسیاری، که معمولاً برای هیچ برپا میشود به حساب نمیآید. آن هم در جامعهیی که خیلیها خودشان را نقاد ادبی میدانند؛ اینجاست که تردیدهای ذهن خواننده به سئوالهایی از این دست تبدیل میشود. آیا آثار غزاله تاوان استقلالطلبی خالقشان را پس دادند؟ منظور از استقلال تنها وابستگیهای دولتی نیست. چون وابستگی به ایدئولوژیهای مسلط و جریانها و محفلهای ادبی را به هیچ عنوان نمیتوان دستکم گرفت؛ هرچند به قول زنده یاد محمد مختاری شک نیست که غزاله تا بن استخوان به آرمانهایش وفادار بود. ولی او به آرمانهایش وفادار بود نه به فرمان ایدئولوژی.
تردید اما وقتی جدی میشودکه آقای براهنی هم که ا گر نگوییم همیشه ولی در بیشترین لحظههای عمر ادبیش وفاداریش به ادبیات را نشان داده و پیوسته از نگاههای ایدئولوژیک به ادبیات انتقاد کرده و تاوان این نوع نگاه را پس داده، در برابر آثار غزاله سکوت میکند آیا او نیز در بررسی آثار غزاله خود گرفتار این مصیبت شده؟ چون کسانی که آن روز اردیبهشتی، آفتاب تابان و جمعیت قلیل امامزاده طاهر را به یاد دارند؛ روزی که غزاله پای خیلی از نویسندگان را برای نخستینبار به امامزاده طاهر کرج باز کرد تا در آیندهیی نه چندان دور نویسندگان، آزاداندیشان و فرهنگدوستان بسیاری از جاهای دور و نزدیک در روزهای مختلفی از سال فاصلهی محل سکونتشان تا امامزاده طاهر را طی کنند. چهرهی بیتاب و مضطرب براهنی را به یاد میآورند؛ لحظهیی که گور کن سهبار فریاد زد «یه مرد محرم بیا صورتشُ باز کنه» همه بهم نگاه کردند لابد پیمحرمی میکشتند، و ناگهان براهنی در آستانهی گور ظاهر شد «منم!»
براهنی پارچهی سفید را از روی صورت غزاله کنار زد با دقت به صورتش نگاه کرد و کمی بعد با صدای بغضآلودی که به سختی شنیده میشد متن و شعر حسیاش را در رثای او خواند «ای خاک عروس ادبی ما را بپذیر. ولی ای مرگ، لحظهای او را در آغوش آن درخت سرسبز مازندران نگاهدار، لحظهای، او را نیز، تا این سفارش آخرین را بگویم که از میان ما چه کسی را با حلقهی تنگت به تاراج بردهای!…» راستی چرا براهنی که او را مادر کلمات، نادرهی دوران خطاب کرد و معتقد بود غزاله مدام معاصر روایتهایش میماند و برمیگردد به سوی روایتهای چاپ شده وچاپ نشدهاش تا امروز در مورد آثار غزاله سکوت کرده است.
بگذریم و بگذاریم زمان قضاوت کند. بیشک تاریخ ادبی نام غزاله را به خاطر خواهد داشت؛ همانگونه که درختی از درختان زیبا کنار نام زن زیبای سیاهپوشی را تکرار خواهد کرد که در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۳ بر آن تاب خورد.
شهریور هزار و سیصد نود و یک
پانویسها:
۱- شروع رمان «خانهی ادریسیها»
۲- این جایزه ۳ سال بعد از مرگ غزاله به رمان «خانهی ادریسیها» داده شد.
توضیحات:
جایزهی ادبی گردون در سال ۱۳۷۳به داستان «جزیره» از کتاب «چهار راه» تعلق گرفت.
این مطلب در شمارهی ۶ اندیشهی آزاد (خبرنامهی کانون نویسندگان ایران) به چاپ رسیده است.
یکی از بررسیهای انجام شده در مورد خانهی ادریسیها، مربوط به همین سال گذشته را در این نشانی ببینید.
http://lcq.modares.ac.ir/article_10149_1283.html
خسته نباشید مرسی به خاطر این مطالب کاربردی