کروناییها
«کرونایی یک»
کرونا امتحان عاطفه و انسانیت است و عرصهی تنهاییها و دم سردیها!
عرصهی فروریختن باورها!
از آن عرصهها که نمونههایی را در زلزله و سیل دیده یا شنیده بودم. کرونا اما از جنس دیگری است!
لطفا مستطابان اکبر نفرمایند که فرخنده حاجیزاده سیاهنمایی میکند، قصهپردازی میکند. متوهم است و شخصیتهایش در لاک توهم فرورفتهاند یا بخشهای ناگفته و نانوشته را با ذهن خودش که لابد به زعمشان ذهن بیماری هم هست پر میکند و بخشهای نا نوشته را خود مینویسید.
این شمایید که چون کبک سر در لاک خود فرو بردهاید و به شعور آنها که میبینند میتازید تا مقبول افتید. این که پرسنل جان بر کف بیمارستان حتی ماسک بر صورت ندارند یا در آسانسورهای حمل بیماران و مراجعین برخی از نیروهای بیمارستان به گفته خودشان پاسخ تست کرونایشان مثبت است برایم غیرقابل باور نیست چون دیر زمانی است نه شعارهای دهان پرکن مسئولان را باور دارم نه نمایشهای تصنعی و دروغین صدا و سیما را. آنچه باورم را مکدر کرده صدای محزون و درماندهی مرد جوانی است که روی صندلی بغل دستم در اتاقکی که بیشباهت به سلول انفرادی زندان نیست و دو صندلی چسبیده به هم بغل میز فلزی رنگورو رفتهای دارد که نیرویی از نیروهای بیمارستان روی صندلی پشتاش نشسته و سیتیها و جواب تستها را از مراجعین صف کشیده میگیرد از راهرو بسیار باریک پشت سرش رد میشود. پا به اتاق قرنطینه میگذارد و در برگشت پاسخهای از این دست خطاب به مراجعین اعلام میکند: «قرنطینه ۲۰ روز تو بخش مثبتیها، برو مشکلی نداری، تو باید تست بدی و…
مرد روی صندلی بغل دستم ۲۰ روز قرنطینه را که میشنود با دستی لرزان گوشی را توی دستش میچرخاند و شمارهای را میگیرد با صدایی بیرمق میگوید: «تستم مثبت از آب در اومد، باید بخوابم ۲۰ روز. نمیدونم از اینجا بیام بیرون یا نه… حرف مرد تمام نشده صدای زنی با اعتراض توی گوشی میپیچد: «میگی چکار کنم؟ تو بیماری من که نمیتونم…
مرد بلند میشود ماسک پرپری شل وول را از جلو دهانش برمیدارد و دستهایش را فشار میدهد دو طرف سرش و با صدای بلند داد میزند: «خانم دکتر من که نگفتم تو بیا. میفهمم ولی لاکردار یه قرون پول تو جیبم نیس یکی…
این که زن پشت خط دکتر است یا مرد متلک میگوید مهم نیست و اینکه آنطرف خط زن است یا مرد هم چون میتوان عکساش را هم تصور کرد و اینکه در این لحظه چه حسی آن زن نسبت به این مرد دارد یا این که تاریخ انقضای این رابطه برای آنکه آن طرف خط است به پایان رسیده هم مهم نیست، حتی آنچه شاید این مرد با آن زن کرده هم در این لحظه مهم نیست. آنچه مهم است در ماندگی انسانی است که کمک میخواهد و این کمک را از کسی میخواهد که بیشک روزی رابطهای عاطفی با او داشته و لابد بارها جملاتی از سر مهر و عشق و علاقه بینشان رد و بدل شده و شاید هم در همین فضای مجازی قطار قطار استیکرهای بوس و بغل و دل و قلوه برای هم ردیف کردهاند. فکر نکنید وخامت این بیماری را نمیدانم و یا تداوم رابطهی بیحس و تمامشده را برای هر کدام از طرفین الزام میدانم ولی صدای درمانده مرد جوان راحتم نمیگذارد «لاکردار. نمیدونم از اینجا میام بیرون. توجیبم یه قرون پول…. ای کاش زن پشت خط به حرمت آن لحظهها جوری دیگری رفتار میکرد.
ای کاش از آزمونهای کرونایی به سلامت گذر کنیم!
«کرونایی دو»
اگر در حوزهای دانشی کسب کردهایم، درعرصهای نامی داریم، یا در دورهای به صورتی گذار به دلایل احساسی- انسانی یا مصالح شخصی وارد وادییی شدهایم حواسمان باشد در این فاجعهی عظیمی که پزشکان حاذق نیز گاه در برابرش کم میآورند با افاضات فیلسوف مآبانه سعی نکنیم صورت مسئله را پاک، ساده یا لوث کنیم. پای جان هزاران هزار انسان در میان است. دست از لودگی بردارید. نیاز به هیچ تحقیق میدانی نیست، کافی است پای از خلوتتان بیرون بگذارید تا غوغای درماندگی بیماران و اطرافیانشان را ببینید و بدانید کادر جان بر کف درمان که خواسته و ناخواسته وارد این عرصه شدهاند متاسفانه از داشتن سادهترین و ابتداییترین امکانات در تمامی بیمارستانهای مجری محروماند و ناتوانی دستگاههای اجرایی و کمبود امکانات پزشکی را بیش از همیشه لمس کنید آنوقت بیشک وجدان خفتهتان بیدارخواهد شد.
پس بس کنید و روند همیشگی به نعل و میخزدنتان را کنار بگذارید.
شاید هم باید آرزو کنیم همانطور که دستور خانهنشینی را صادر کردهاند، حتی برای کسانی که امکان تهیه مایحتاج روزانهشان را هم ندارند (آنهم در عصری که چلهنشینی هم به دلیل گرانی بادام از سکه افتاده) کسی هم به امثال شما توصیه میکرد در پارهای موارد زیپ دهانتان را بکشید. یا پای انکار واقعیت نایستید. ازجلوهفروشی دست بردارید و از «من» گرفتار در خودتان رها شوید!
«کرونایی سه»
مینیاب نمیداند
زیر پوستِ کاغذ
انفجاری خوابیده
در تک تکِ سلولها
بمبهایی پوسته میترکانند
در انفجارِ عظیم سلول و کاغذ
قربانی چه کسیست؟
خبر که رسید انفجار عظیم اندوه پوستهی غدههای اشکیام را ترکاند و هق هقام از پشت گوشی تلفن قاطی ضجههای نسیم بنیکمالی شد.
میدانم اندوه را دشمن میدانی! در جایی گفتهای از بین شعرهای من شعر بالا را در دفترت نوشتهای تا در هنگامهی هجوم اندوه و کسالتهای ناخواستهی روحی… با آن دشمن را که اندوه باشد پس میرانی.
گرچه از آن پس این شعر، تو را برایم تداعی میکند اما من اندوه را دشمن نمیدانم (دشمن کس یا جریانی است که ایجاد اندوه میکند).
من اندوه را نیرویی میدانم که در موقع لزوم میتواند به خشم تبدیل شود، اشکها را چه با شجاعت در حضور جمع ریخته شود (البته نه برای خوشآیند دشمن) و چه در خلوت خویش، حرمت مینهم.
اشکهای ما بهای آزادی است. مگر چقدر میشود داغ عزیز تحمل کرد و ساکت ماند؟
نه نمیشود راحت پذیرفت آن صدای رسای آزادیخواهانهی تو خاموش شده است و تو را که هرگز در پی کسب قدرتهای پوشالی نبودهای از دست دادهایم.
پس میتوان اشک ریخت و خلاف قولی که دو هفتهی پیش به تو دادم که از خانه بیرون نروم و ایرج را هم نگذارم برود توی این واویلا راه بیفتم و دور از گوش و چشم اطرافیان کوچه پس کوچههای خلوتِ دم سرد را گز کنم و بگریم تا با صدای قیسکشیدنهایم زنِ همسایه با مهربانی ذاتیاش از پلهها نپرد پایین و سرم را نگذارد روی شانهاش؛ مبادا که مبتلا شود.
فریبرز جان این بلا که سرطانی که من و تو از سر گذراندیم نیست. در این مصیبت پای دیگری در میان است و ما که همهی هست و نیستمان را گذاشتهایم پای دیگران، بهتر است که اشکها و هقهقهایمان را ببریم به کوچه پس کوچههای شهر بیعابر و فکر کنیم چطور ممکن است آن آرزوها و آرمانهای بزرگ، آن دستهای سخاوتمند که همهی دار و ندارشان را در طبق اخلاص گذاشتند با ادبار ِدرگرفته و مرگ خاموشِ بیصدا در گوشهای نامعلوم مدفون شوند.
نه دستهای تو باید روزی روزگاری دیگر بر دوش یاران و دوستدارانت که کم هم نیستند در خاک باغچهای کاشته میشدند.
هرچند میدانیم قطعهی هیچ گورستانی کسی را نامدار نمیکند. فرهیختگاناند که به گورستانها جان میدهند و نامدارشان میکنند و به آنها اعتبار میبخشند.
بگذار امروز برهکشان جباران باشد. تو تأثیرت را گذاشتهای! حضور مؤثر تو و امثال تو بیشک تصور جهانِ بهتر را از ذهن به عین تبدیل خواهد کرد و تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آینده نام تو را در اوراقش ثبت خواهد کرد.
یادت مانا!
«کرونایی چهار»
نامها، رنگها و کلمات که آلوده میشوند
از سال ۱۳۷۵ که برنامه هویت از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد بعید میدانم از کلمه هویت استفاده کرده باشم.
وقتی رنگها معنیدار شدند برای بازیهای انتخابی تا مدتها از پوشیدن آن رنگهای خاص پرهیز کردم تا مبادا منتسب شوم به هواداری جریانی که آن رنگِ خاص را نمایندگی میکرد.
اما انگار آلودهکردن تقدس کلمات ادامه دارد پرستو نهتنها نام پرندهای تیز پرواز و زیباست بلکه نام زنان شریف بسیاری است که از قضا در بین آنها زنان شجاع، مبارز و هنرمند هم هست. اما این نام در بازی قدرت برای رسوایی و از میدان بهدرکردن حریف یا کنار گذاشتن مهرهای از مهرههای سوخته یا هر کس دیگر تا آنجا پیش رفت که به قتل انجامید.
پرونده کلمه دیگری است که نمیدانم از ذهن کدام یک از فضلا تراوش کرده و وارد عرصهی مطبوعات شده. کلمهای که شکل بد بینانهاش بار امنیتی دارد و پروندهسازی را به یاد میآورد و شکل خوشبینانهاش به بایگانی سپردن را تداعی میکند. نمیدانم ویژهنامه، بخش ویژه، یادنامه یا… یا… چه اشکالی دارند که مطبوعاتیهای ما چسبیدهاند به این کلمه ولکنش هم نیستند.
اما ماهان نام زیبایی که نهتنها در شناسنامههای بسیاری ثبت شده بلکه تا چند ماه قبل بهشتی در حاشیه کویر را به ذهن متبادر میکرد. با باغ شازدهاش، با مقبره شاه نعمتاللهاش، با سه کنجاش، با میوههای خوشطعم و مردم مهربانش ولی حالا به دلیل سودجویی، قدرتطلبی، بیمسئولیتی و حرص و طمع سهامداران، مسئولین و تصمیمگیرندگان آلوده و نالایق هواپیمایی ماهان یادآور قتل خاموش بسیاری از هموطنان ماست. یادآور از دستدادن پرستاران، پزشکان و کادر درمانی از جان گذشتهای است که دل به دریا زدند و برای نجات انسانهای دیگر جانشان را گذاشتند در طبق اخلاص.
این که ویروس کرونا مرزها را درنوردیده باشد و کشورهای بسیاری را به بلایش مبتلا کرده باشد نه ذرهای از بار مسئولیت هواپیمایی ماهان کم میکند نه عدم اطلاعرسانی و بیتدبیری مسئولان را به هر دلیل توجیه میکند.
«کرونایی پنج»
اندر معجزات تریاک (مرفین) گفتهاند که درمان خیلی از دردهاست، دریغ که خودش دردی است بیدرمان حالا حکایت، حکایت ویروسی کوچک، کرونانام است که با سرعت نور قارهها را در نوردید و نه تنها آنچه را که سالها مسئولین غیرمسئول و بیلیاقت از جنس معضل ترافیک، آلودگی هوا، آلودگی صوتی و… را نتوانسته بودند حل کنند به سرعت برق و باد حل کرد و هر آنچه را که قرنها فلاسفهی بزرگ برای به انجام رساندنش تلاش کرده و هنوز اندر خم کوچهها مانده بودند به انجام رساند. اما دریغ که خود دردی جانکاه است که جان انسانهای بسیاری را در سراسر گیتی و در کشور ما «ایران» با تمام توانایی و اخلاص پزشکان، پرستاران و کادر جان بر کف درمان گرفت و زندگیها را مختل کرد و نوروزمان را نامبارک! نگوییم مگر کرونا چه کرد؟ کرونا آن کرد که نه دیگران کردند و نه مسیحا میکرد.
جهت یادآوری
۱- راهی را که کرونا برای نابودی جهل و خرافه پیمود آرزوی دیرینهی بسیاری از فلاسفه و چکیدهی متون فلسفی بیشمار بود. بیشک دوران پساکرونا از این حیث در ذهن بسیاری شباهتی به دوران ماقبل کرونا نخواهد داشت، هر چند ذهن کسانی هنوز هم نیازمند ویروسهای دیگر است.
۲- ستارگان در آسمان جهان به رقص درآمدند و به تماشاگران خود چشمک زدند و در آسمان ایران خوشه خوشه از آسمان آبی بر دامن زمین ریختند، و دیگر نیاز نشدکه آقایان و خانمها باد در گلو بیندازند و مدام بگویند دعاکنید باد بیاد. همین ناتوانهای کرسینشینی که ازجیب مردم ارتزاق میکنند و همواره دست به دامان عناصر اربعه میزنند و نشستهاند به امید آفتاب، که بیاید کرونا را ببرد.
۳- مشکل ترافیک تهران و شهرهای بزرگ حل شد.
۴- صدای ارابههای مرگ قطع شد و گوشها فرصت شنیدن چهچه بلبلان، جیک جیک گنجشکان و زمزمه طبیعت را پیدا کردند.
۵- گریزپاها به خانه بازگشتند و کودکان دل سیر در کنار پدر و مادر آرمیدند.
۶- دانشآموزان هیچ صبحی را با اضطرابِ دیرشدن مدرسه از خواب نپریدند.
۷- سازمانهای نیمه تعطیل اداری کارمندان همینطور که انگشتهای دستکشهای پلاستیکیشان را میکشیدند مراجعهکنندگان را به طبقات مختلف پاس دادند و پیدرپی تکرار کردند: من دارم جهاد میکنم برو بده آقای فلانی که حاضر نیست خودکار دستش بگیره مباداآلوده بشه امضاکنه. (لطفا دوستان و وابستگان دست به گوشی نشوید که تو با این سن و سال و این شرایط توی ادارات چکار میکردی خب معلومه منم رفته بودم انگشتهای دستکشم رو بکشم و بگم دارم جهاد میکنم.)
۸- بهداشت فردی عمومی شد. دیگر کسی به کسی که نظافت را رعایت میکرد نمیگفت سوسول یا بیمار. (زبالهگردهها مشکل خودشان است والا جمعهخان که مرتب میگوید: در خانه بمانید و وزیر بانمک هم که میگوید: دستهایتان را بشویید. آقای شهردار هم که در نخستین روزهای اعلامِ با تاخیرکرونا فرمود: گور آماده داریم (واقعا کدام گوشه جهان این همه مسئول جانسوز پیدا میشود)
۹- روح زکریای رازی شاد شد. شاید در آینده نام زکریا بر بسامدترین نام اداره ثبت احوال باشد. ای بسا ذوقمرگی برخی از دستاندرکاران هم از تست مثبتشان دنیاآوردن یک ربعچه زکریا باشد، غافل از اینکه هر گردی گردو نیست و هر زکریایی رازی.
۱۰- دیگر کسی با حسرت به صفهای طویل رستورانها و اغذیهفروشیهای معروف چشم ندوخت و یا با حسرت به درهای بسته هتلهای چند ستاره نگاه نکرد و آه نکشید.
۱۱- مهمتر از همه بر همه ما روشن و مبرهن شد که علم بهتر است از ثروت، قدرت و شهرت.
با این همه اگر هنوز در پناه پسلهی شجرهنامهی خانوادگیات دنبال انتساب خانزادگی یا شازدهگی میگردی یا به حالت قدسی و متبرک اجداد مبارکت هنوز باور داری تا دیگران را به تکریم واداری ول معطلی. اگر هنوز بچهی من، بابای من و مامان من و فامیل «من»ات تافتههای جدا بافتهاند زهی خیال باطل (البته که هر کس خانوادهاش را دوستتر دارد و طبیعی است) اما اگر برای خودت حساب ویژه باز کردهای و هنوز به آن نقطه از شعور نرسیدهای که هرکودکی با نیاز عاطفی و مادی نیازمند مهربانی توست و هر بابا و مادری میتواند پدر و مادر تو باشد زهی خیال باطلت، لطف کن و قبل از مبارزه با ویروس کرونا با ویروس ذهن بیمارت مبارزه کن. اگر برای دنیا آمدنت در نقطهای خاص از نقاط جغرافیایی احساسات نژادپرستانهات همچنان در جوش و خروشند و هنگام بحث و جدل کف بر دهان میآوری خودِ خودِ کرونا هستی.
اگر میتوانی به دردمندی، بیماری، سالمندی کمک برسانی، نشستهای پاهایت را دراز کردهای و برای رفع تکلیف پستی از پستهای صدها بار دستبهدست شدهی نخ نما میفرستی و هی مثل سازمان باز نشستگی اساماسهای تکراری-بازنشسته گرامی دستت را بشور و یا پیام در خانه بمانید جمعهخان را به شکل و شیوههای دیگر ارسال میکنی بیمسئولیتی و راحت با این شعارهای تو خالی نهتنها رفع تکلیف میفرمایی، بلکه بهشعور دیگران توهین میکنی. اگر فکرکردهای کشتههای آبان و هواپیمای اوکراین فراموش شدهاند کور خواندهای.
انقیاد
در سلسلهمراتبِ دستکشی
دستهای آلوده به خونِ خویشم
در گذر کرونایی
از نخی
فریزری
لاتکسی
گذرکرده
در انقیادِ رزماری
به روح خویش پنجه میکشند
بیپدر
پوست انداخته مدادم
واژهها هم
زبانِ آشنای گذشتهام
در ضدعفونی حل شد
شعرهای بیپدرِ من
لال شدند
لالِ مادرزاد
بدون دیدگاه