از گفتگوی آریا پورفریاد با فرخنده حاجی‌زاده

– زن و تراژدی زندگی تاریخی او در مناسبت‌های اجتماعی او سرنوشت خاص را در بازتاب تاریخ‌مذکر نشان می‌دهد این کارکرد را چگونه است؟

– در جامعه‌ای که زنان را به سکوت وا می‌دارند و سکوت‌شان را ارزشمند تلقی می‌کنند و خلافی هم بر آن متصور نیست. زن آفریده می‌شود که گیسو کمند، ابرو کمان، بالابلند، شیرین زبان، غنچه دهان، سرو روان و خوش رختخواب باشد؛ تا ظرفیت و توانایی دلسوزی‌های عمیق‌اش که می‌توانند پایه‌های مهرورزی و شکوفایی باشند طوری هدایت شوند که باجهالتی مردانه یا زنانه از سر فقر، جهل یا عشق و مهر معصومانه و خود خواسته تن به انهدام خویش دهد. آنگاه تراژدی شکل بگیرد تا زن یا زنانی حتی درجهان امروز در کودی چاهک سنگسار سنگ بخورند. زنان دیگری هم همپا، همسو و همراه آن‌ها درد آن سنگ‌ها را بر روح و جسم خویش تجربه کنند یا در کابوس‌های‌شان با هر تپش عاشقانه‌ای در رختخواب‌ها سنگ شوند تا بار بدنامی حک‌شده بر روح‌شان را با خود به گور ببرند. به گور ببرند تا فیلسوفانی چون ارسطو آن‌ها را ناچیز بشمارند و یا شاعران مردی بدعهد تلقی‌شان کنند. تا سرانجام راویانی با ناخودآگاه فردی، قومی- تاریخی و جمعی- جهانی، شخصیت‌هایشان را به اسطوره زن نوعی با همه دغدغه‌های یک زن تبدیل کنند تا مفهومی شاید تازه از زندگی تراژیک زن ارائه شود…

خواستم از نقش زنان درتراژدی‌ها و تاثیر تراژدی بر رفتار و روان آن‌ها و بازتابش بر زندگی‌شان بگویم و از شخصیت‌های زن شاهنامه و قصص مذهبی که نا کام‌اند. یا از حضور سه‌گانه و یگانه راوی، مانا و ستاره در رمان از «چشم‌های شما می‌ترسم». خواستم از راوی، سودابه و تراژدی زنان سنگسارشده بگویم. یا از مادربزرگ، گیس‌های سفیدشده زلیخا یا پیرزن ساکن سبلان با مشعلی از نور. خواستم از مانا بگویم که با کوله‌ای از نور برای پیشگیری از کسوف بی‌سابقه‌ای راهی کرمان است. اما از زنان که نام می‌آید ذهنم به راه دلش راه می‌رود نه به فرمان پرسش‌کننده. پس برای ختم کلام فقط می‌گویم تقسیم جسمانی و کمی زنانه و مردانه را باور ندارم. اهمیت را در کیفیت‌های زنانگی و مردانگی می‌بینم و بیش از آنکه به جنسیت مذکر و مونث باور داشته باشم به جهل مذکر و جهل مونث می‌اندیشم.

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه