اُبژه
اینکه تو آبی بودی، قرمز، سفید یا نارنجی فرقی نمیکند. درد اینجاست که سیاه شدی!
اینکه پدرت تابع شرایط موجود از بیماریت بگوید قابلدرک است. حالِ آن پدر داغدار را عاقلان دانند و دردهای پنهان دلش.
بیمار هم که باشی پاسخ روشن است؛ مگر بیماران حق حیات ندارند؟ مگر نمیگوییم عقل سالم در بدن سالم است؛ مگر اولین هدف ورزش تندرستی نیست؟ بیماریت را هم که بپذیریم آیا شرایط نقش اساسی در بیمار شدن یا بیمار نگاهداشتنت نداشته است سحر جان!
مشکل جای دیگری است و تو اولین قربانی این راه پر سنگلاخ نیستی؛ ما سحرهای بسیار از دستدادهایم.
گویی خلقشدهایم که پاشنهی پامان، انگشت شستمان، رنگ چشممان، بوی عطرمان، تار مویمان، باز کردن دهانمان، رنگ لباسمان، ساعد دستمان، راهرفتنمان، موجودیتمان، همتایان مردمان را از پا درآورد.
با این حساب میماند این نکته که آیا ما به جرم داشتن شست، پاشنه، ساعد، چشم، گوش و… باید مجازات شویم یا آن دسته از مردان بیماری باید درمان شوند که به من، تو، ما بهعنوان اُبژههای محرک مینگرند و خودشان را سوژههای تحریک شونده میپندارند؟
همان گرفتاری ازلی و ابدی مادر حوا و ضعف مردانهی پدر آدم که با خوردن دانهای گندم ما را گرفتار جهنمِ برادران گندم نمای جوفروش کرد. روی سخن من با همینهاست و الا دیگران که دست ما کوتاه است و خرمای آنها بر نخیل.
روی سخنم با همین شیران نری است که زاییدیم. همینها که بیتفاوت ماندند در برابر فشار، تبعیض، تحقیر، توبیخ، قتل، مرگ و درد مادران، خواهران، همسران، عاشقان، یاران و رفیقانشان.
سحر از قاعده حرف میزنم نه استثنا، والا مردانی که در روزگار نفس بریدنها دست به رفتارهای شجاعانه زدند هرگز از خاطر نمیروند.
مهم نیست هشتکهای آبییی که به نام تو ثبت تاریخ فوتبال جهان شد تبدیل به بار تبلیغاتی و نمایشی برای دسته و گروهی شده یا بشود و یا با بیمار جلوه دادنت صورتمسئله را پاک کنند.
این مهم است که حیف شدی تو دختر آبی!
اگر مردان فوتبال، مردان ورزش، از بازی کن، مربی تا تماشاچی همتایان زنشان را نادیده نمیگرفتند و بدون حضور زنان علاقهمند پایشان را از ورزشگاه بیرون میکشیدند امروز تو سیاه سوز نشده بودی. همانطور که اگر مردان موسیقی وقتی صدا و حضور زنان از ساحت موسیقی حذف شد سازهایشان را زمین میگذاشتند و آواز سر نمیدادند امروز روز دیگری بود. سحر جان!
شک ندارم اگر نوشتن زنان را هم ممنوع میکردند؛ نویسندگان و شاعران مرد به راهرفتهی خویش میرفتند. همینطور که با همه مرارتها، سختیها، قربانی دادنها هنوز هم آنچنانکه باید و شاید صدای ما حتی در محافل روشنفکری نیز بهاندازهی صدای مردان همراهمان شنیده نمیشود.
با اینهمه به یاد تو و امثال تو گلهای گلرنگ در گلدانها میکاریم و میدانیم که مردانی که به کارهای خوشایندشان مشغولاند و به حاشیه راندن ما را با انفعال به تماشا نشستهاند و منتظر ماندهاند که ما نهتنها شرایط خودمان را تغییر دهیم بلکه خواستههای آنها را نیز پیش ببریم روزی وجدانهای خوابرفتهشان بیدار خواهد شد و خواهند فهمید که این طرز تلقی هرچند تبعیض و محدودیت و رنج مضاعف بر دوش ما میگذارد اما در بطن خود بزرگترین توهین را بر آنها روا میدارد؛ و چهرههای مفلوک و حریص از آنها بهعنوان سوژههای تحریک شونده ترسیم میکند. سوژههایی که با رنگی از لباس یا تار مویی از ما به دام میافتند.
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
بدون دیدگاه