فراموشی از حافظه‌های درخشان تقاص می‌گیرد

پژمان سلطانی

هرکس عمیق‌تر بزند زخم را، گو بزن!/
این منم که دستش را می‌بوسم /
ما همه در عصرشوم خداحافظی /
در برابر هم ایستاده‌ایم/
و این، متنِ من است/
(رضا براهنی)

ادبیات را به قطب آشتی‌ناپذیری تبدیل کرده‌ایم که کشاکش آن ازهر دو سر استناد به مرد بزرگی است که شاگرد حرفه‌ای آغوش‌های گشوده بوده ودر یادگیری بسیاری از سینه‌چاکان اندیشه و ادبیات نقشی مؤثرداشته؛ هرچندبسیاری هنوز هم جز مشتی کاغذ پاره در دست و در ذهن چیزی ندارند.
این مرد روزی در زیرزمینی پرشور شاگردانی داشت و کارگاهی پر وجهه که هنوز هم خیلی‌ها که از حاشیه آن کارگاه گذشته‌اند، برای کسب اعتبار، خود را به شاگردی آن کارگاه منصوب می‌کنند.حتی کسانی که در دهه‌ی هفتاد سنشان به‌قدر الفباهم نبوده؛ خود را مایه‌دار کلاس و کارگاه او می‌دانند.
بی‌ربط هم نمی‌گویند، تأثیر تفکرش در شعر و ادبیات، آن‌قدر بوده که داعیه دارانی که روزی خواستار چسباندن نام و نوشته‌هایشان به او و آن دوره بودند؛ حال تیغ برکشیده‌اند.
مصاحبه‌ی مخدوش شده‌ی روزنامه‌نگاری غیرحرفه‌ای و مغرضی که بی‌شک از سوی کس یا کسانی که برای در هم شکستن چهره‌های مستقل، قد علم کرده و میدان‌دار معرکه شده اند؛ جمعیتی را بر آن داشت تا بیش از آن‌که پشت پرده را ببینند و دل سیاه تاریکی را بدرانند پا پیش بگذارند تا بهانه‌ای شود در دست کسانی که سال‌هاست آموخته‌اند اوریب بنشینند بین دو صندلی تا طناب به گردن مردی بیندازند که می‌گوید:
من فقر این مدادِ آزاد را / و لبخند تلخ یک زن زندانی از پشت میله‌های تجاوز را/ با سراسر این کائنات زرورقی دادوستدنمی‌کنم.
الغرض، مصاحبه دکتر رضا براهنی با روزنامه بهار مرا هم بسیار متأسف کرد و در شوک فرو برد. هر چند نوشتن در جایی که سانسور حرف اول را می‌زند و باعث می‌شود دهانت بسته‌تر از آنی باشد که اجازه‌ی خروج کلمه به معنی واقعی راپیداکند؛ تا بتوانی بگویی:«آقایان شما که مدام از تهدید و احضار و …که دامنتان را گرفته سخن می‌گویید، چگونه است که راحت و آزاد به کاروبارتان می‌رسیدو کک تان‌هم نمی‌گزد.شما  فکر نمی‌کنیداین باور در ذهن شاهدانی که پی‌درپی شاهد رشد کمی‌تان هستند ایجاد    می‌شودکه اوریب نشستن بین دو صندلی را خوب آموخته‌اید؛ چون هم احضار می‌شوید؛ تهدیدمی‌شویدو هم راست راست می‌چرخید و دیگران را به ریشخند می‌گیرید.
ازسانسور گفتیم، سانسور وحشتناک دولتی جای خود، اما سانسور هنری‌مان؛مگر نه این‌که حرف‌های را که امروز متأسفانه در مصاحبه‌ی براهنی خواندیم و آزارمان داد، جدا از این‌که در چه شرایطی گفته شده و تا چه حد جرح و تعدیل شده و مورد تجاوز قرار گرفته (قصدم به هیچ عنوان تائید این گفتگو نیست؛ بلکه تأکید بر شرایط دارم)به مدد همین معرکه‌گردان‌هاچندی پیش به‌گونه‌ای دیگر و شاید حادتر از قلم چهره‌های دیگرادبی– سیاسی نه‌تنهادر مصاحبه‌ها و دیدارهایشان بلکه در کتاب‌هایشان تراوش نکرد ؟آیا واکنشی در پی داشت؟ یا در گوشی ودر خفا آن‌ها که درخونشان طلا بود وشرف لب به دندان گزیدند.
آن‌هم کسانی که چهره‌ی شاخصِ سیاسی داشتند.آن روز چه چیز باعث شد به اقتضای شرایط آرام بگذریم؟وحشتمان از حزب‌ها یا سازمان‌های پشتیبان بود؟یا با حب و بغض نسبتِ طرفین ماجرا می نگریم وبا‌تفکر آزاد داوری نمی‌کنیم؟ کینه‌های دیرینمان از براهنی سر باز کرده؟یا وجاهت ادبی و جریان ساز بودن مردی که در هشتاد سالگی زخم‌هایش را حتی از چشم حافظه‌هایش مخفی نگاه داشته تاوان این ماجراست؟

/من زخم‌هایم را/
حتی از چشم حافظه‌هایم مخفی داشته‌ام/
زیرا که من دو حافظه دارم /
یک حافظه برایم هرگز کافی نبوده/
حافظه‌ای از تمام فراموشی و حافظه‌ای یادگار آن تمام فراموشی/
حافظه‌ی که طلا را از مس باز می‌شناسد و کیمیا رااز خاک در می‌آورد و رویاهایمان را به بیداری می‌رساند.
امروز با حرکت روزنامه‌نگاری غیرحرفه‌ای که تیتر فرمایشی می‌سازدوبه دستور صحنه‌گردانانش می‌تواند آشتی کلمات را به بلوا بکشاند تا منتقدان و متفکران و نویسندگان و روشنفکران مستقل را به حاشیه براند و از حافظه‌ی جمعی پاک کند تا بتوانند با جانشین‌سازی‌هایشان به جان فرهنگ بتازند تا فرصت طلبان نقش قربانیان را بازی کنندو فریاد زنده باد! مرده باد! سر دهند.و از سر رأفت استغاثه بخشایش گناهکاران را بکنند. با این همه دکتر براهنی متفکری است باهوشی سرشار، هر چند در لحظه‌های اندک بی‌انصافانه کسانی بتوانند این هوش سرشار را به بازی فراموشی بگیرند و میدانی بسازندبرای جلوه‌فروشان خودشیفته، تا دانای کل شوند و یک‌لحظه فکر نکنند گفتگویی که برایش سینه سپر کرده‌اند، تابع شرایط مصاحبه‌شونده و رذالت مصاحبه‌کننده رخ داده است.
چون در جهان انسانی ادای هر کلمه زیست بوم آن کلمه است و آنجا که اخلاق رخت بربنددانصاف عقب می نشیندتا دیده شد ن برای عده‌ای ویژه گردد.
آقایان باور کنید با هر دهان باز کردن ویژه نمی‌شوید! گاهی سکوت هم بد نیست. زبان به دندان بگیرید، لازم نیست گریبان ادبیات را با تکه‌پاره‌های مستعمل تان نخ‌نما وصله بزنید. می‌ترسم وصله‌های ادعایتان با آن‌همه نشانه ” وقتی طناب دور گردن تاریخ پاره شود رسوایتان کند”.
دیگر بس است، تیمار نکنید.خسته می‌شوید. گاهی بگذارید هویت برخی‌تان را به باد بسپاریم، شاید آن گاه که پرده برافتدطور دیگری موجود شوید.

مرا پرندگان زیبای آینده‌ی جهان بر این زبان /در این زمان زاییده‌اند/
تف بر تو/
وهزاران تف بر تو
که جهانِ به این زیبایی رابه دست تاریکی، /
به این پلیدی سپرده‌ای!/

در نگارش این متن از شعر ” خطبه‌ی ناممکن ” رضا براهنی استفاده کرده‌ام.
۱۱/۸ /۱۳۹۴

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه