گفت وگوی سهیلا میرزایی

غزاله علیزاده در مشهد به دنیا آمد، از دانشگاه تهران لیسانس علوم سیاسی گرفت و در دانشگاه سوربن پاریس در رشته های فلسفه و سینما درس خواند. از نسل اول زنان داستان نویس است. او، گلی ترقی و شهرنوش پارسی پور، در پی سیمین دانشور، آغازگر جریان داستان نویسی زنان در ایران بوده اند. علیزاده کار ادبی خود را از دهۀ ۱۳۴۰ با چاپ داستان هایی در مطبوعات زادگاهش آغاز کرد. اولین مجموعه داستانش با نام سفر ناگذشتنی (۱۳۵۶) او را به عنوان نویسنده ای رویابین معرفی کرد که حس خود را در پرده پردۀ وصف هایی رنگین بروز می دهد. شخصیت های این مجموعه، در رویای فرار از دلتنگی های تسکین ناپذیر، به سیر و سلوکی اشراقی برای رسیدن به خوشبختی می پردازند. اشتیاق آنان برای پیوند با طبیعت آغازین و سرچشمه های جادویی حیات، صبغه ای عرفانی به داستان ها می بخشد. داستان بلندی که با عنوان بعد از تابستان (۱۳۵۶) نوشته نیز چنین حال و هوایی دارد. این داستان توصیفی از رابطۀ عاطفیِ دو دختر با معلم سرخانه شان به شیوۀ یادآوری گذشته است. آنان- مثل اغلب زنان داستان های علیزاد-رویایی را می پرورانند و عمری در خیال می زیند، اما در برخورد با واقعیت از توهم به در می آیند و فرو می ریزند و در لاک تنهایی و انزوا می خزند. این سرنوشتی است که برای اغلب زنان علیزاده تکرار می شود. حس می کنند شکست خورده اند، و با اضطراب درمی یابند که رویایشان غرقۀ وحشتِ برخورد با واقعیت شده است. ویژگی نثر شاعرانۀ علیزاده، جزءنگاری و علاقه به توصیف هایی است که صحنه های داستان هایش را به تابلوهای نقاشی شبیه می کند، اما کندیِ خاصی نیز به ریتم داستان هایش می بخشد. علیزاده از همان اولین داستان هایش نشان می دهد که کششی به سوی زیبایی، عشق و مرگ دارد؛ و حسی برای زیبا نوشتن و حرمت گذاشتن به کلمه. در داستان هایی که پس از انقلاب می نویسد، توجه انتقادی به فضای اجتماعی نیز به این ویژگی ها افزوده می شود. مثلا در داستان بلند دو منظره (۱۳۶۳) به تجلیلی عارفانه از توان انقلاب برای تغییر دادن روحیۀ آدم ها می پردازد. انگار قرار است دلمردگی ها جای به شعفی درونی دهند و کابوس ها رویا شوند. اما در داستان های مجموعۀ چهارراه (۱۳۷۳) بار دیگر با همان زنان و مردانی مواجه می شویم که چون رویایشان تحقق نیافته، دلزده می شوند و درمی یابند که خوشبخت نزیسته اند. آشفتگی های پنهان در پس پردۀ خودفریبی و توجیه، در رمان خانۀ ادریسی ها (۱۳۷۰-۱۳۷۱) چون بادی ویرانگر وزیدن می گیرد تا اعضای خانه را به میان آشوب حوادثِ ناشی از تحولات بیفکند. بر این عنصر طبیعی چندان تأکید می شود که نقشی نمادین می یابد و تاثیر عناصر دیگر را کمرنگ می کند. خانه آکنده از سکوت و شبح مردگان است که تغییر و پراکندگی در وجود آتشکارها از راه می رسد. خانم ادریسی می گوید: «دیگر آرامشی نیست.» از آن پس، هر چه به اعضای خانواده حس امنیت می دهد، ویران می شود. این رمان، که به قول محمد مختاری، حاصل نوشتن در «موقعیت اضطراب» است، متفاوت با دیگر آثار علیزاده و دربردارندۀ نظریات اجتماعی- سیاسی اوست. اما گذشته از بُعد اجتماعی اثر و آفرینش شخصیت های زنده ای چون شوکت، آنچه رمان را در ژانر داستان های علیزاده قرار می دهد، توصیف دنیای درونی آدم ها با رویاها و حسرت هایشان است. آنچه در سرنوشت همه شان مشترک است عشقی است که خود را در طلبش به این در و آن در زده اند، اما به ایده آل خود دست نیافته اند؛ بلکه در «گردونۀ سوگ های طنزآمیز زندگی» افتاده اند و در مواجهه با تلخی واقعیت دریافته اند که عمر را صرف رویایی بی سرانجام کرده اند. آخرین داستان های علیزاده، مثلا «تالارها»، مینیاتورهایی از رمان هایی اند با فصل هایی کوتاه، گاه در حد یک پاراگراف. توصیف هایی فشرده در کنار هم قرار می گیرند و صحنه های تقطیع شده در کنار هم نمایی بصری می سازند. علیزاده در این داستان ها دنیای خاکستریِ نسلی آرمان باخته و از توهم درآمده را تصویر می کند. او در این نگاه به گذشته، عمدتا وضعیت زنان را مورد پرسش قرار می دهد، بی آن که بر تفاوت جنسیت ها تأکید بکند. رمان ۶۰۰ صفحه ایِ شب های تهران (۱۳۷۸) به جهت ارتباطی که با ساختار هویتِ آرمان گرایان پرشور و شوق سال های ۱۳۴۰- ۱۳۵۰ می یابد، خود زندگینامه وار می شود.

به نقل از مقاله ی رویایی که کابوس می شود، حسن میرعابدینی، داستان نویسان زن (۵)، مروری بر آثای غزاله علیزاده، نشریه ی زنان

چگونه با غزاله علیزاده آشنا شدید و در چه سالی؟

حاجی زاده- غزاله او ل یک اسم بود. اسمی که از طریق چند قصه یا مطلب مطبوعاتی در ذهنم حک شد، بعد صدا شد، صدایی مهربان که زنگ زد، دنبال کسی می گشت که قصه هایش را به او دیکته کند [عادت نداشت خودش بنویسد] دو نفر معرفی کردم. یکی از آن ها تا آخرین روزهای حیات غزاله در کنار نوشته هایش ماند. اولین بار در نمایشگاه کتاب دیدمش. چهارراه تازه منتشر شده بود، هدیه گرفتم و آخرین بار در کارگاه قصه نویسی براهنی [هر ماه از نویسنده ای دعوت می شد به جمع ادبی ما بیاید] قسمتی از خانه ی ادریسی ها را خواند و بعد آقای براهنی به مناسبت سالگرد مرگ ساعدی خواهش کرد همه از جا برخیزند و ۵ دقیقه سکوت کنند. دقیقه های آخر این پا و آن پا می کردیم. سکوت که تمام شد غزاله با لبخند گفت امیدوارم در سالگرد من این طور بی تابی نکنید. همه خندیدیم و باور نکردیم غزاله به زودی می رود و ما در سالگردش سکوت می کنیم. سکوتی بی دلیل.

ادامه مطلب را از فایل زیر دانلود کنید:

soheyla-mirzaei

درباره

۲ دیدگاه ها

  • فرزین 1 مارس 2013 at 8:56 ب.ظ پاسخ

    ممنون بسیار زیبا بود.من خودم کارهاشون نخوندم اما متن خوبی برای شناختنشون بود

  • فرزاد 16 دسامبر 2013 at 8:51 ب.ظ پاسخ

    سلام نویسنده محترم خیلی علاقه مند اثار شما هستم خواستم از شما تقدیر کنم نام اثارتون برام بفرستید

ارسال دیدگاه