نقد و بررسی خاله سرگردان چشم‌ها (بخش ۳)

مجله‌ی رادیویی نگاه‌ها و اندیشه‌های رادیو فرانسه

گفتگوی تلفنی فرنگیس حبیبی

خانم حبیبی: ‍«خاله سرگردان چشم‌ها‍» نام کتابی‌ست به قلم خانم فرخنده‌ی حاجی‌زاده که در تهران و توسط بنگاه انتشارات ویستار به چاپ رسیده است. رشته‌ی این رمان کوتاه یا داستانِ بلند در فضایِ محدودِ یک کتابخانه بافته می‌شود و چند کتابدار زن و یک مرد جوان کارمند شخصیت‌های اصلی این داستانند که هر یک گذشته، گرفتاری‌های روزمره، درگیری‌های عاطفی، ارزشی و اجتماعی، خود را از بیرون به این فضا می‌آورند و آن را از دریچه‌ی چشم‌های راوی یعنی زن جوانی که به خاطر آمادگیِ بزرگوارنه‌اش به پذیرش درددل‌ها، گلایه‌ها و غم‌های دیگران، ‍»خاله» لقب گرفته است، به نمایش می‌گذارند. متن کتاب از زنجیره‌ای از یادآوری‌هایی ساخته شده است که از ذهنِ راوی، یکی از پس دیگری، می‌گذرند و گاه با کلمه‌ای یا مفهومی مشترک به یکدیگر گره می‌خورند. این زنجیره گاه با واقعیتِ حاضر، گسسته می‌شود و این گسستگی خود عاملی است که معنایِ مضمونِ یادآوری‌های زن را برجسته‌تر می‌کند. قسمت اعظم این یادآوری‌ها در تاکسی‌یی می‌گذرد که راوی را به مجلس ترحیم کارمند مرد جوان کتابخانه می‌برد. او که چندی قبل به هنگام خدمت وظیفه در بحبوحه‌ی جنگ از دکل برق افتاده است، نه موقعیت یک جانباز را دارد، چون کاملاً معلول جنگی نیست و نه موقعیتِ یک فردِ علیلِ عادی را. او با کوله‌باری از خواست‌ها، انتظارات، تناقضات و درگیری‌های عملی و عاطفی در بطن داستان خود را به این در و آن در می‌زند و این کوله‌بار را در طلب روزنه‌ی امیدی و نور محبّتی به نمایش می‌گذارد. صفا داوودی، نیمه جانبازی است که اشتهای زیادش، که شاید مظهری از خواهندگیِ نسلِ جوان است، پاسخی در خور نمی‌یابد. او همه جا با بن‌بست روبرو می‌شود و سرانجام دست به شبیه‌سازیِ یک خودکشی می‌زند و راوی یا خاله‌ی غمخوار را با باری عظیم از تأسف و اندوهِ مهربانی‌های ناکرده باقی می‌گذارد. در پایان داستان، هرچند که التهابِ حاصل از رویارویی با یک فاجعه‌ی جبران ناپذیر فرو می‌نشیند، ولی این پرسش با سماجت در گوشه‌ی ذهن باقی می‌ماند که آیا بسیاری از مردها شبیه‌سازی‌هایِ ناموفقِ یک خودکشی و فریادی برای دستیاری نیستند؟ و در این میان ارج کسانی که مانند خاله، فرح‌روز، مریم که هیچ یک بی‌درد نیستند، ولی متین، مغرور و دوستدار، هزاران فرسنگ با شبیه‌سازی فاصله دارند، چه‌گونه شناخته می‌شود؟

کتاب ‍»خاله‌ی سرگردان چشم‌ها‍» که متنی‌ست حاصلِ کاری دقیق. علاوه بر هیجانِ اصیلی که برمی‌انگیزد‏ از آن جا که سرشار از سؤالات ظریف پنهان و آشکار است‏ کتابی‌ست پرارزش. و من خوشحالم که فرصت گفتگو با نویسنده‌ی آن برای من فراهم شده است.
فرنگیس حبیبی: خانم فرخنده‌ی حاجی‌زاده، با تشکر از این که دعوت ما را به این مصاحبه‌ی تلفنی پذیرفتید‏ گفتگو را با سؤالی راجع به عنوان کتاب‏، ‍»خاله‌ی سرگردان چشم‌ها‍» و زمینه‌ی انتخاب آن شروع می‌کنم.
حاجی‌زاده: توی کتاب یه سرگردانی‌یی هست و یه سری چشم که تکرار می‌شه. چشم‌های مختلفی هست، چشم‌های ابراهیم هست، چشم‌های داوودی هست‏، چشم‌های فرح‌روز هست، چشم‌هایی است که خاله سرگردانشونِ و دنبالشونِ. توی همه‌ی این آدم‌ها یه سرگردانی‌یی هست که می‌چرخه و این چشم‌ها مرتب تکرار می‌شه. تمام شخصیت‌ها، شخصیت‌هایی که به نوعی تکه‌های مختلف خاله‌اند‏، شاید بعضی از اونا آرزوهای خاله‌اند، که توی قصه مرتب تکرار می‌شن و چشم‌های مختلفی که از اولِ قصه هست، چشم‌های سرگردانی که هست، همه به نوعی سرگردانند، ابراهیم یه جور سرگردانه، مریم یه جور سرگردانه، خودِ خاله یه جور سرگردانه، همه‌ی اینا تکرار می‌شه و شاید اسم ناشی از همین تکرارِ سرگردانی و تکرارِ چشم‌های مختلف باشه.
خانم حبیبی: روال داستان زنجیره‌ای از خاطرات زن راوی هست که همواره با عنوان خاله شناخته می‌شه. این خاطرات ظاهراً بدون رعایت نظمی منطقی، یکی از پسِ دیگری‏، نقل می‌شن. آهنگِ داستان و شکلِ بیانِ این کتاب ریتمی مقطّع دارد. این شکل و شیوه‌ی بیان رو چه‌طور توجیه می‌کنید؟
حاجی‌زاده: من فکر می‌کنم‏، شاید مقطّع بودن درهم آمیختگیِ زمانی و مکانی‌یی باشه که توی قصه هست و علتِ این مسئله اینه که مایه مضمون نداریم، اونجا مضامین متعدد هست که تکرار می‌شه و اون وقفه‌هایی که شما اشاره می‌کنین شاید جایی‌ست که روایتِ بعدی می‌یاد و روایت قبلی رو قطع می‌کنه، روایت‌هایی که در نهایت به یه روایت کلی منتهی می‌شن.
خانم حبیبی: خانم حاجی‌زاده شما کار عمده‌تون نویسندگی هست و یا این که در کنارِ کارهای اصلیِ زندگیتون به نویسندگی می‌پردازین؟
حاجی‌زاده: اگر منظورتون از کار به عنوان حرفه است، حرفه‌ای که یعنی من از این راه قرار باشه باهاش زندگی کنم‏ خب نه. کمتر نویسنده‌ای توی ایران هست که از این راه زندگی بکنه. من کتابدارم و در کنار کتابداری، ناشرم و ادبیات علاقه‌ی منه، نه، ادبیات کار اصلی‌یی نیست که از طریق اون زندگی کنم‏؛ ولی علاقه‌ی اصلیِ زندگیم ادبیاته.
خانم حبیبی: درباره‌ی کارهای آینده‌تون چی می‌تونین بگین.
حاجی‌زاده: من در حال نوشتنِ یه رمانِ بلند هستم و قصه‌های مختلفِ کوتاه و شعر هم هست و در عین حال آموختن تئوری ادبی، نقد ادبی و به طور کلی نقد و بررسی قصه و رمان و شعر و ادبیات خلاقه.
خانم حبیبی: خانم حاجی‌زاده متشکرم و براتون آرزوی موفقیت بیشتری دارم.

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه