کسرۀ نسبت، در زبان شعر
نگاهی به منظومه اوراد شن، از مسعود میری
«اوراد شن»، عنوان منظومه بلندی از مسعود میری است که به تازگی نشر «ویستار» آن را به بازار کتاب عرضه کرده است.
فرخنده حاجیزاده
این که شعر معاصر به ویژه شعر امروز ایران به اقتضای شرایطِ موجود، مانند رسیدن به درک جهان در گذرثانیهها در مواجههای خلاق باید به روایتی شاعرانه تبدیل شود حکم نیست.
شاید نوعی ضرورت تاریخی است. چون صدوراحکام در جهان شاعرانه و روند سرایش شعر شاعران برخطاست. اما چه کنیم که دیگر نمیشود حافظوار بر لب جوی نشست و گذر عمر بدید؛ که عمر پرشتاب درکسرِ ثانیهای با هولِ هزار حادثه میگذرد. اما شک نیست که انتخاب این شیوه لبه تیغ را میماند که باید چون بند بازی ماهر بتوانی با رندی از آن عبور کنی.
شاید از این روست که مسعود میری در مواجههای آزاد و دوراز تمام نظامهای ارزشگذاری تنها متکی برنظام ارزشگذاری زبانی که درتجربههای موفق شعر پیشنهادی «زبانیت» رضا براهنی (تاکید میکنم درتجربههای موفق این نوع شعر نه در لق لقهی زبانی که به این بهانه صورت گرفت.) و فهم درست آن با استفاده از زبان، نه بازیهای تصنعیِ زبانی و نه گزارشی چون بندبازی متبحر، بر خط باریک بین شعر و روایت داستانی زائروار سیر میکند.
سیرمیکند تا مخاطب را به مکاشفه متن فرا بخواند و به تاویل جهان و تحریف شعر وادارد. با سطرهایی از این دست:
از گریهیخفیف پشت حصارها چیزی میفهمم/ از بغض مهآلودی در گلو/ در لحظهی اعدام خبر دارم/ شبهای بیشماری را/ تا انتحار سحر کردم/ ما مردمان شجاعی بودیم/ مردن را به وقت اضطرار کشف کردهبودیم/…
یا؛ پای مذبح این کلمات اسماعیلها سر بریدهایم/ چاقو وُ دست/ کار زلیخا بود/ سکوت هم به ثانیهها رحم نکرد/ در تیرباران غروبی تنگ/ از عصر حجر/ فهمیدیم قرن بیستمِ گه دارد آب میرود/ یک قتل عام اجتماع/…
و این؛ به سوگواری هر پرواز/ پرندههای بیشتری پر باز میکنند/ انقراض پریدن را باور مکن/ انقراضِ دوستداشتن انسان/ یا آزادی/ یا تو/…
شعری که به مناسبتهای مختلف، تاریخی شاعرانه از جهان میدهد. تاریخی شاعرانه، نه به تلخی واقعیت جهانی که سرشار از اندوه است و ناتوانی و کوچکشدن لحظه به لحظه انسان را شهادت میدهد. انسانی که بار سنگینی از تاریخ، مذهب، فرهنگ و ادبیات بردوش میکشد و زیر سنگینی بار این هستی شانه خمانده است. اینک اما انکارشاعر وظیفه شعر و شاید سایر هنرها را در این میبیندکه با تحریف جهان از سنگینی این بار بکاهند.
میری که این کوشش را از مجموعه سوماش «چیدن مرگ از موهایت» با سطرهایی از این دست آغاز کرده بود: و پنجرهها به کسرهی نسبت وابستهاند/ پنجرههایی با کسرهی نسبت/ و بستهبودن رویاهای زمین/…
یا، سالهاست سوت قطاری از کنار خانهی ما نمیگذرد/ پرندهها نیامده بودند تا آسمان از یاد برود/ پرندهها که آمدند من از عشقآباد برمیگشتم/ با دلبرکانی که ما را عاشق میکردند/ به گمانم پرواز تاخیر داشت/ عشق/ با پرواز بعد به شهر دیگری میرفت/…
شعرهایی از این دست با وردگونهگی که متاثراز زبان دینی، متون کهن، ادبیات فارسی و آشنایی با فلسفه غرب است و در پی آزادی انسان؛ با دغدغههای فراتر از دغدغههای مرسوم به امید فردای دیگر با نمونههایی این چنین: جمهوری نگاهِ تو آزادیست/ فردا/ در روزنامههای دلم تیتر میزنی…
گویی شاعر در پی آزادی انسان است با دغدعههایی فراتر از دغدغههای مرسوم و رو به فردایی حزین دارد این گونه: با رویاهایی به رنگ خاکستری به دنیا آمده بودیم/ با رویایی قهوهای به دنیا برگشتیم/ حالا/ کوچههای شهر/ در رویای خاک و خاکستر برباد میرود/ بگذار کنار تو بنشینم!/ به نوشیدن فنجانی چای/ و شنیدن حرفهای مکررت عادت دارم…
شعری که با تجلی تازهاش در مجموعه «اُورادِ شِن» سعی میکند با معنا بخشیدن به شعریتاش این بار را از دوش آن و خوانندهاش بردارد. از همینروست که حواس شعر را پرت میکند تا با آفرینش، لکنت زبان، غلطنویسیهای آگاهانه و قرائت تاریخ ادبی به سرانجامش برساند تا بار نهادینهشده را از دوش کلماتاش برکاغذ بگذارد تا سطرها با یقهباز به پیشواز شعر و نسیم شاعرانه بروند. گویی شاعر دریافته است که ما با سنگینی بار هستیست که بیمارشدهایم. بار هستییی که با تخیلی نهادینهشده از تاریخ، مذهب، فرهنگ و ادبیات بر دوشمان سنگینی میکند. اما خواسته و ناخواسته آن را با خود یدک میکشیم.
شاید از همینروست که سعی میکند شعر را نه چون قابی زیبا بلکه به عنوان موجودی زنده در ذهن مخاطب هنگام خوانش بازتولید کند تا جانی تازه بگیرد و به فردا برسد:
مزاج گورستان گرم است/ جسد میخواهد/ سر میخواهد/ ضحاک ماردوش را فراموش کن برادر!
صبح بخیر خیابانِ ضربِ گلولهی ژ۳ در تابستان سال خروج/ صبح بخیر حواشیی لعنتیی متنِ زمین/ وقتی در شهریار و قلعه حسنخان/ خون خون بالا میآورد/ حفرهای با دندانهای ترسناک آذرها/ آبانها/ جوانها/کودکانِ در راهِ مدرسه مرده/…
جهان دوبار به من نگاه کند خوب است/ یکبار که تو دستبند میزنی مرا به میلهی سر یک کوچه/ یک بار میلهای که مرا در آغوش میگیرد/ من آهنم/ به دنیا باور دارم/ زوال هست/ و چیزهای دیگر/ قبول کن/…
از ویژهگیهای شعری منظومه بلند «اورادِ شِن» که نشان آنها را در سه مجموعه پیشین مسعود میری هم میتوان دید. اما در «اُورادِ شِن» است که مسعود میری تخیل و فرزانگی گمشده خود را پختهتر و موفقتر باز سرایی میکند تا اعتراضهایش در برابر واقعیتهایی قرار بگیرد که شعر را با عناصر اندیشه و تخیلِ خود در هالهای از تغزل به تجربه بنشاند. با مشخصههایی از این دست:
تصویرپردازیهای گروتسکوار
تصویرپردازی گروتسکوار با عنصر مرگ در دنیای مرگآلودی که دامنگیرمان شده در سرتاسر کتاب با ابعاد مختلف خود تبدیل به حضوری آشنا و ازلی میشود اما این واقعیت مرگآلود با حرکت از واقعیت به سمت تخیلی شاعرانه راه خود را با حضور در واقعیت زندگی از دیگر شاعران جدا میکند و افقی تازه در برابر خواننده میگشاید: چشمانم را که ببندم/ کسی کبریت میزند/ کسی چاقوی ضامندارش را به پهلویم فرو میکند/کسی میان این همه غوغاآواز میخواند./…
نگاهی نو در ساخت زبان
نگاهی نو در ساخت زبان و مضمون شعری با بار اعتراضی و شاخصهای نمادین آن: پروا نکن آقای اسامه بن لادن/ آقای ابوبکر البغدادی/ آقای مسعود میری/ من شیطانم/ قابیلم/ عوضیترین گناهکار جهانم/ رؤیای مردگان/ در رگرگِخوابهایتان جریان دارد/ گردن من را بزن/ از مو باریکتر کلماتاند/…
استفاده از زبان آیینی و روایی
استفاده از زبان آیینی و روایی و تاثیر زبان دینی که لحنی وردگونه به شعر میدهد. تاکید میکنم زبان دینی نه تفکر دینی: بیایید متحد شویم کارگران جهان/ در معدن وسیع الوهیمزاده شدیم/ سینهی ما داغ رنج پدر را حمل میکند/ پشت به پشت/ مادرمان باب سوم تورات است برادر/ از این معادن مطرود رهایم کن مادر/ باب سوم تورات را از معادن این رنج و اَلَم پاک کن/ رانهایت تولد دنیاست/ زهدانت تفاهم انسان با حیوان/ اَلَم و رنج تو را افزون کرد/ با اَلَم فرزندان زاییدی/ و اشتیاق تو با کیست؟/…
نگاه هستی مدار شاعرانه
نگاه هستی مدار شاعرانه که خواننده را به سپیده دم حیات سوق میدهد: صدایت را باران شست/ خسته از بیابان برگشته بودی/ کلماتِ شهرستان طنین خودش را دارد/ نان بوی خاک میدهد/ خاک بوی پرنده میدهد/ پرنده طوفان است/…
تمنای آزادیی
تمنای آزادیی که با تخیل در میآمیزد این گونه: من مست تو مست ما مست دنیا مست/ ما را که برد زندان اوین یا/ یا هر کجا که با مترو بشود رفت/ حساب جیب بیتالمال را باید کرد.
یا؛ معشوق من زنیست که استخراج میشود از کوه تباهی
تغییری در مفاهیم
تغییری که گاه در مفاهیم اتفاق میا فتد نه در نحو زبان. از این کلمات بوی تبانی به مشامم میرسد:
«مردگان که برخیزند»، « همه چیز شعر میشود»، «اجسام غبار میشوند»
تنهایی و حزن
تنهایی و حزن ریشه کرده درجان انسان این قرن، شاید هم انسان همیشه حتی در لحظههای عاشقانه. درلابلای دامن هزارلای/ پلکهای تو خوابیدیم/ بوی نجوا پیچیده در لفاف روانداز ابریشمی/ چشم در چشم تو در مهتابی/ مرگ همیشه خاطرهای تازه/ در میان گفتگوی من و توست
و، فکر کنم باید بروم/ آرام پی تو بگردم/ کلمات را مثل دانههای برنج پاککنم/ دیر شده است/ از دوردستترین سفرها که برگردم/ در روشنِ مهتابیی خانهات قهوهای مینوشیم/…
من بیدار میشوم به رؤیایی تازه/ کتابهای مقدس را ردیف کردهام/ ازدحام اینهمه تنهایی/ رؤیای زندگی را بر باد میدهد/…
بدون دیدگاه