پردازشِ دراماتیک در مجموعه داستان -آن یکی-، نوشته فرخنده حاجیزاده
(تازگی و دشواری)
دکتر اردشیر صالح پور
داستانهای فرخنده حاجیزاده را میتوان در حوزهی داستاننویسی مدرن قلمداد کرد. مدرنیسم محصول شهرنشینی است و شهر همواره اشتهای سیریناپذیری برای امر نو و تازه دارد. این نوآوری البته فقط در شکل و فرم خلاصه نمیشود، بلکه در محتوا نیز عوارض و تنشهای بیسابقه و غریبی را به همراه دارد که محصول و زاییدهی همین شرایط نوین اجتماعی است؛ شرایطی که انسانها خود در خلق و بروزشان گاه کمترین نقش را دارند؛ ولی بیشترین آسیب و عقوبت را از آن باب تقبل و تحمل میکنند.
عصیان، سرکشی، اعتراض، ویرانی، روزمرگی، دغدغهها، وقایع یا بهتر است بگوییم ناوقایع و سرانجام تنهایی و انزوا؛ انزوایی که به قولی؛ کاریترین زخم است.
میگویند: مدرنیسم پیوند تاریخی تازگی و دشواری است. این سبک و سیاق با تقلید سرِ جنگ دارد؛ چون آدمها در عین شباهت باهم تفاوت دارند و همسانسازی را نمیپذیرند.
در اساطیر یونان، خدایان، محکوم را برای عقوبت به عنکبوت تبدیل میکنند و این جانکاهترین و دشوارترین مجازات است. زیرا عنکبوت تا ابد محکوم به یکسان ساختن است. او هزاران سال است که یکجور تار میتند. یا زنبورعسل که چیز تازهای نمیتواند بسازد و هنوز که هنوز است خانه و لانهاش را یکشکل و فرم میسازد. اما انسان غارنشین اکنون کارش از آپارتمان هم گذشته و در جستجوی اشکال تازهای است. درواقع خدایان یونان قدرت خلاقیت را از آن محکوم گرفته و از ابداع و ایجاد تفاوت بازش داشته بودند.
جهان مدرنیته اما جهان تفاوت است. جهان چندصدایی (پولی فونیک) است. درنتیجه، ساخت و ساز و حال و هوای تازه طلب میکند.
هنر مدرن با یکسانسازی به مقابله برمیخیزد. «همسان، سایه ساناناند».۱پس آدمها نباید چون سوسیس و کالباس متحدالشکل و یکجور باشند. هرکس و هر چیز در وهلهی نخست باید شکل خودش باشد.
مدرنیته با “من”آغاز شد، منی که در برابر “ما”قرار گرفت تا موجودیت و تفاوت آدمی را آشکارتر کند. در این شرایط هرکس صدای خود را دارد وجهان خود را میسازد. آگاهی انسانها متفاوت است و طبعاً دنیایشان نیز متمایز.
مدرنیسم این امر را ” فردیت گرایی” نام نهاد و بنیان خود را بر آن استوار ساخت.
نقش آدمها و ساختار اجتماعی، مفاهیمی هستند که دو نگاه را از هم تفکیک میکنند و فیلسوفان غرب آن را به “سوبژکتیوته” تعبیر کردند و در برابر آن “تفرد”قرار گرفت تا انسان هویت فردی بیابد و شناسنامه خاص خود را دارا باشد.
باری، آثار مدرنیته به دشواری درک میشوند؛ فهمشان آسان نیست و همین دشواری و غرابت است که از سایر آثار جدایشان میکند. مدرنیستها این خصلت را احساس لذت و رنج ناشی از دشواری قلمداد میکنند؛ به همین اعتبار آثارشان نخست تا حدودی دل ما را به درد مِیآورند و مخالفت ما را بر میانگیزانند؛ ولی عاقبت ما را مقهور خویش میکنند.”مارسل پروست”،”ویرجیناوولف”،”پیکاسو”،”الیوت”و”جیمزجویس” از این شمار بودند.
تغییر و تفاوت همپا با شرایط و تحولات اجتماعی پیش میرفت و بدعت و تازگی میافزود. تازگی مثل مُد، یا بیماری مُسری سریع انتشار مییافت و همهجا گسترده میشد و در این پویه آبستره و انتزاع نقش اساسی و سامان بخشی داشت. خلاصه میگفتند: مدرنیسم باید روح زمانه باشد. نوعی پارادایم شیفت یا واژگونی تغییر چرخ زندگی. نقش مناسبات انسان با جهان، طبیعت و اجتماع شاخصترین نمودها و کنشهای رفتاری ادب و هنر مدرنیته است.
ساختارگرایی نوین پیامد بروز دنیاهای تازه است. علم و تکنولوژی بیشک تأثیر خود را هرچه زودتر آشکار میکرد و ادبیات و داستان بهترین محمل بود برای تحلیل و تأویل این شرایط اجتماعی و انسانی.
با این مقدمه اجمالی میخواهم بگویم که قصهها و روایتهای داستانی ” حاجیزاده ” را باید دو بار خواند و دوباره خواند. کتاب فرخنده حاجیزاده شامل دو داستان کوتاه و دو داستان بلند تراست که با عنوان-آن یکی- منتشرشده است و از همان ابتدا میتوان تفاوت را در شکل و ساختار داستانها مشاهده کرد. دو داستان آن بسیار کوتاه، کمینهگرا یا مینیمالیستیاند که در یک صفحه خلاصه شدهاند و آن دو دیگر چندان بلند نیستند اما از حوزه داستان کوتاه خارج شدهاند.
ایجاز و اعجاز و فشردگی به کمک حذفیات یکی از تکنیکهای اینگونه داستانهاست. نویسنده نه با امساک و کمفروشی، بلکه به تعمد، میل به اختصارگویی دارد و چنان نشانهها را به خدمت میگیرد که خود را از هرگونه اطناب مصون و محفوظ میدارد.
بهطورکلی در هر چهار داستان کوتاه و بلند این مجموعه حاجیزاده با یکسانسازی و شباهت سر ستیز دارد. او این رویه را در دستور کار خود قرار داده است که سادهترین آدمها، پیچیدهترین آدمها هستند. به همین دلیل آدمهایش را در سطح و بشره نگاه نمیدارد. بلکه مدام به اعماق درون و ژرفای آنان نقب میزند و امحا و احشای آنها را بالا میآورد تا نهفتگی و نگفتنیهایشان را آشکار و برملا کند. این آدمها اصولاً به سنت شهرنشینی عادت دارند و روزمرگی را پذیرفتهاند و هویت شخصیتشان میل به همسانسازی دارد. ولی او مانع چنین اتفاقی میشود و گاه با ایجاد یک یا دو دیالوگ و یا مکالمهای مختصر در لابهلای همین ارتباطات سطحی و روزمره خواننده را با پنهانترین رازهای عاطفی و نیازهای جسمانیشان آشنا میکند:
«امروز سه شب و دو روز از گرمای دستهای ما گذشته…»
«دستگاه موردنظر خاموش است … او چقدر دلش برای مشترک موردنظر شور میزند…»
این نمودها هم انسانی وهم امروزیاند و حاجیزاده نشان میدهد که این انسان عشق، عاطفه و حتی جنسیت و ذات خویش را در چنبرهی دغدغههای اجتماعی، بسترهای سیاسی و فرهنگی، آلودگی هوا، بحرانهای اقتصادی، نظام هماهنگ حقوق چنان پشت چراغ قرمز جا گذاشته و فراموش کرده که دیگر حتی بوی گلهای نرگس را هم حس نمیکند.
«نگاه ما میچرخد طرفش. یکیمان یادش میافتد که ماه قبل روز مهمانی به خاطر آن دیگری چند شاخهی نرگس از گلفروشی نبش چهارراه خرید و با دقت گذاشت توی کوزهی سفالی سبزرنگ و کوزه را جایی قرارداد که پیش چشم او باشد…»
اما این “اوی دیگرِ”، درگیرِ دغدغههای مختلف بیتوجه به کوزهی گل است و آن را نمیبیند؛ و دستهایشان از مهر گرم نمیشود و صدای نفسهای هم را نمیشنوند. چه دور چه نزدیک!
عامل این سرکوب چیست؟ ترسهای موهوم، تابوهای اجتماعی؟ رویاها و احساسات گناهآلود سایکوتیک اسطورهای؟ یا عشق هم قربانی معضلات اجتماعی شده است وزنان قربانیان مضاعفِ این معضلاتاند؟ قربانیان معصوم جهانی از این دست و نویسندهی این داستانها این را دریافته که به قول حافظ آنان همواره در این معامله تقصیر میکند. مردان جنگها رامی افروزند وزنان و کودکان تاوان آن را میدهند.
گویی انسانها در این وادی تنهایی را زیست میکنند و با روابط عاطفی کمرنگ شده سعی میکنند از طریق شی”تلفن”ارتباط برقرار کنند. اما پیش از آنکه تلفن و موبایل اختراع شود آدمها حرفهایشان را در گوش هم زمزمهی میکردند. ازآنجاکه نویسنده زن است و زنانگی وزن بودن در پشت و پیکرهی داستانهایش موج میزند میتوان فهمید این را بهخوبی درک میکند.
چیرگی اشیاء بر انسان و حضور انگار ناپذیرشان یکی دیگر از ویژگیهای داستانپردازی فرخنده حاجیزاده است. به نظر میرسد او با اشیاء داستان مینویسد. اسباب و اثاثیه در داستانهایش بسیار است، از اشیاء خرد و ریز و ناچیز تا اشیاء درشت. این انتخاب نه تصادفی که عامدانه و هوشمندانه است و میل و اشراف نویسنده را به نشانهشناسی، نشانه بازی و نشانهپردازی میرساند. به کثرت حضور و وجود اشیاء در داستان بلند “جنسیت متفاوت” دقت کنید؛ صندلی چرخان، میز، خط کش، قیچی، تلفن ثابت، تلفن همراه، کاغذ، کاغذِ لیموییرنگ، بشقاب، نایلون، رژ، روسری، ماشین، کلید، کیف، شانه و البته دستمال یزدی مرغوب و…
هویت بخشی به اشیاء و بهکارگیری آگاهانه و کاربردی آنها یکی دیگر از خصلتهای داستاننویسی مدرن “نوگانی”است. حضور این اشیاء هرگز جنبه تزیینی ندارد؛ بلکه این اشیاء بسیار کارآمدند. مثلاً در داستان کوتاه “آن یکی” اگر تلفن را حذف کنید، نهتنها ساختار داستان به هم میریزد، بلکه شخصیتها خلع سلاح میشوند و هیچ راه پیوندی با یکدیگر ندارند و داستان شکل نمیگیرد و منعقد نمیشود. گویی این تلفن است که داستان ساز شده.
«ما دلمان برای هم تنگ شده، با بهانهای ساده نشستهایم کنار دستگاه تلفن. دستهایمان باهم میروند طرف گوشی. بوق اشغال میشنویم…)
گویی داستان بر مبنای حضور تلفن بنا شده است. در سطر سطر داستان این تلفن است که حضور دارد و سرانجام آخر داستان با بوق اشغال و ارتباطی که حاصل نمیشود نقش بازی میکند.
با خواندن این داستان و برخی از داستانهای دیگر حاجیزاده احساس نوعی پردازش و نگاه دراماتیک و نمایشی به ما دست میدهد. به نظر میرسد این داستانها با جانمایههای نمایشی دستمایههای خوبی برای اجرای یک تاتر کوتاه هستند؛ زیرا نهتنها اشیاء بلکه آدمها و شخصیتها نیز به شکل نوع و تیپ ظاهر میشوند: موخاکستری، آدم، حوا، تبعیدی، سرپرست، حاجآقا، مرد مجاور و…
اما این کلیگویی هرگز مانع از آن نمیشود تا ما هویت فردیشان را درنیابیم و با عمق درونشان پیوند نداشته باشیم. همه آشنایند، چنان آشنا که ما آنها را در اطراف زندگیمان مدام مشاهده میکنیم. گاه بسیار روزمره و عادی حرف میزنند: «چه تون شده شما؟» گاه شاعرانه چون الیوت و “پابلونرودا”: «هوا را از من بگیر، خندههایت رانه…» و گاه در میانهی شوخی به طنز منظوری را بیان میکنند: «رفته بودی صفا؟»، :«نه، مروه بودم.» و اغلب به اختصار و طنز سخن میگویند: «من، جیم.» یا: «فلنگ را بستن به از کفش تنگ.»
اکسپرسیونیستها از نخستین کسانی بودند که این نوع شخصیتپردازی تیپیک یا نوعی را باب کردند و از تعمیم بخشی آن در داستان بهره بردند. سمبولیستها هم که کل کارشان همین بود.
بنای کتاب آن یکی بر دو شخصیت استوار است.”من” و”دیگری”. [آن و آن یکی] گزینه مختصری است از این نوع تقابل. “ساموئل بکت”استاد این نوع شخصیتپردازی است. [ددی وگوگو]،”ولادیمیرواستراگون”در نمایشنامهی معروف “در انتظار گودو” [نک ونل] و همان ثنویت قدیمی و اساطیر خودمان بهمثابهی دو لنگه در، یا جسم و جان، روشنی و تاریکی و سرانجام خیر و شر و یا [مشی و مشیانه] هستند [آدم وحوا]
این یک اصل جامعهشناسی است که انسان با دیگری آغاز میشود و با جامعه با هردو؛ و به تعبیر”آلبرکامو”[جهنم دیگری] و شگفتی از همینجا آغاز میشود و تضاد و تقابل شکل میگیرد.
در سرتاسر داستان، آدمها مدام عذاب میکشند؛ در فضای اجتماعی جبری و خودساخته و گاه خودخواستهای که در آن پرتابشدهاند یا پرتابشان کردهاند یا بهتر است بگوییم پرتابیدهاند.
و در این فضا است که شگفتی و غیرمتعارف بودن موج میزند و روابط ناکام حسی بیان میشوند بیآنکه برآورده شوند. انسانها مقهور شرایط جبریاند. گوش سومی هم در کار است تا رعب و وحشت در سفیدیهای متن بی داد کند؛ بیش از سیاهی کلمات. کلمات تنها یک شکل از معنا را بیان و باقی را حذف میکنند. شگفتی و تلخی و غیرمتعارف بودن در این نوع ادبیات طبیعی و عادی چلوِ میکند. گویی امری رایج است. در “مسخ کافکا”، سامسا، قهرمان داستان، صبح که از خواب برمیخیزد احساس میکند که حشره شده است و یا در “کرگدن اوژن یونسکو”همهی مردم یک شهر بهجز آقای برانژه از یک صبح تا بعدازظهر به کرگدنی پوستکلفت تبدیل میشوند و درعینحال حس خوشایندی دارند و رادیوی شهر نیز آواهای ناهنجار پخش میکند.
روایت سیال ذهن، تأثیر روانکاوی بر ادبیات، انتزاعگرایی، آبستره و روانشناسی بخشهای تیره و ناکام ذهن، فضای اینگونه داستانها را رنگآمیزی میکنند و دنیای خاصی میسازند.
یکی دیگر از ویژگیهای این کتاب و داستانهایش، فضاسازیهایی است که در عین موهوم بودن قابل لمس و باورند. ازجمله اتوبوسی که همهی مسافرانش همسان، هم نام وهم فامیلاند و گاه ممکن است با یکدیگر تفاوتی اندک داشته باشند. مثلاً ماشاءالئه ایرانمنش و اَ ماشاءالئه ایرانمنش در داستان کوتاهِ “نسبت ما یکبهیک”که سرانجام مشکل این تفاوت اندکِ خنثی نیز حل میشود و همه باهم در گاراژ”میهن تور” از اتوبوس پیاده میشوند.
شاید این تنها عبارت نامآشنا و رئالیستی داستانی است که حاجیزاده آن را به کار گرفته است و به یک شوخی و شباهت بومی “کرمانی” برمیگردد. اما حاجیزاده خیلی زود این نشانهی آشکار را نیز به “تیپ گرایی”تبدیل میکند تا همه مسافران در قالب تیپ مثل هم و با هم از اتوبوس در کاراژ “میهن تور” پیاده شوند.
دقت کنید به “میهن تور” در داستان ” نسبت ما…”یا میهن در داستان” جنسیت متفاوت”با همان چهار صندلی چرخان و چهار میز چهارگوشهی اتاق برای فضاسازی داستان. یا پلههای طولانی و اتاق ساده و ساختمان اخراییرنگ داستان “آن دیگری” کافی است تا شخصیتها مانور لازم را برای برونریزی درونیات خود و محمل استفاده مناسب را داشته باشند. به قول خود نویسنده «مقرونبهصرفه، ساده و ارزان است».
گاه انگشت شخصیتها در آن فضای سرد و سیمانی وبی روح ناخن ندارد و جرم آدمهایش این است که بیمحابا خندیدهاند. این فضا ما را به کمدی موحش و”گروتسک ” نزدیک میکنند ذهنیتهایی که در داستان گاه گسسته و گاه پیوسته میشوند. ولی رد آدمها از دست نمیرود. روابط بین حرفهای آنها جریان دارند و هراز چندی در خط داستانی ما را به مسیر وقایع ربط میدهند. بالا و پایین و زیرورو میشوند و ما را از سطح به ژرفا میکشند. پس باید این داستانها را دوباره بخوانیم …. یکبار کافی نیست!
۱-احمد شاملو
این مطلب در شماره ۳۲ مجله “زنان امروز” به چاپ رسیده است.
سلام.خواستم بابت وبسایت خوبتون ازتون تشکر کنم
و امیدوارم باعث ایجاد انگیزه براتون بشه