گفتگوی علیرضا فراهانی با فرخنده حاجی زاده

زندگی در متن

گفتوگو با فرخنده حاجیزاده

علیرضا فراهانی

بعد از سالها کتاب تازهای از فرخنده حاجیزاده منتشر شده که مجموعه شعر تازهای از اوست. به مناسبت انتشار این مجموعه با او گفتوگو کردهام.

وضعیت شعر مدرن ایران را در شرایط کنونی چگونه می­بینید؟ به نظرتان شعر مدرن ما نسبت به دهه­های گذشته تا چه حد رو به جلو بوده یا اصلاً جلو آمده است؟

برای رسیدن به تعریفی دقیق از شعر امروز ایران خواه سنتی، مدرن، پست مدرن یا… نیاز به بحثی گسترده و همه جانبه هست. هم از منظر ادبی هم از منظر جامعهشناسی و روانشناسی. طبیعی است با تغییر مراحل تاریخی ادبیات و هنر نیز از زمینهی یپیشین خود جداشده و با فاصله از گذشته، متناسب باشرایط عمومی جامعه به جلوپرتاب خواهند شد؛ خصوصاً در زمانهای که به مدد تکنولوژی امکان رویارویی لحظه به لحظهی حوادث و نقل و انتقال آن میسرشده است. طبعاً شرایط این دوره با شرایط ادبیات دورههای گذشته مثلاً ادبیات پس از کودتای ۲۸ مرداد تفاوتی فاحش دارد که جای بحث آن در اینجا نیست. این تفاوت تنها تحت تاثیر تکنولوژی اتفاق نمیافتد، بلکه شرایط متعددی این تغیر شرایط را رقم میزنند زیرا دیگر نه شاعر این دوره شاعر دورهی کودتاست و نه سلطنت ادبی از آن شعر. اینها بخشی از ویژگیهای این دوره است و ربطی به داوری ندارد. اما از نظر آسیبشناسی شعری از جمله مواردی که شعر عصر ما را دچار بحران میکند میتوان به سهل الوصول شدن شعر و سهل الوصول شدن ارائهی آن اشاره کرد که یا از طریق شبکههای مجازی صورت میگیرد یا از طریق حق العمل کاران ناشری که با دریافت پول و تمهیداتی که برای اهل فن بیگانه نیست در شرایطی که خیلی از کتابها برای دریافت مجوزِ انتشار مدتها در صف سانسور سرگردانند به سرعت روانهی بازار کتاب میشوند یا در شکلی دیگر به اصطلاح شاعرانی با تن دادن به استفادههای ابزاری و پاسخ دادن به تمایلات ابزاری طالبان در روز و ساعت مورد ارادهشان چیزهایی به نام شعر روانهی بازار کتاب میکنند. تا آنجاکه قضیه به خواستههای طرفین ماجرا مربوط میشود ربطی به حوزهی شعر ندارد چه برای کسی که به عنوان یک گرایش دلمشغولیهایش را به انتشار میرساند و چه برای کسی که در این تنگنای اقتصادی از این رهگذر نیازهای مالیش را، هر چند اندک برآورده میکند یا به تمایلات دیگرش جامع عمل میپوشاند. اما این کتابسازیها که بیشک دستهای پنهانی آنها را هدایت میکند در کنار موازیسازیهای دیگر منجر به آشفته بازاری میشود که نگذارد صدای شاعران و نویسندگانِ جدی شنیده شود تا هر چه بیشتر به حاشیه رانده شوند و در این هیاهوی شعری گم شوند.

از سوی دیگر عدهای به بهانهی متفاوت نویسی، نحو گریزی، بیمعنایی بیهیچ ذوق شعری و پشتوانهی ادبی، بیآن که درک و دریافت درستی از آنچه به گوششان خورده داشته باشند کتاب میسازند و دوستان گرمابه و گلستانشان هم به آنها القاب و عناوین اهدا میکنند و آنها را تا جایگاه سعدی و فردوسی و فروغ و نیما و… بالا میبرند و پرچمدار فلان جریان شعر پیشرو اعلام میکنند و همکاران منتقدشان هم نقدهای آماده در آستینشان را یک شبه به مدد سرچهای اینترنتی به نقل قولهایی از «فوکو»، «دریدا»، «هایدگر»، «الیوت»، «داستایفسکی» و… مزین میکنند و روانهی دکههای مطبوعاتی، تا خوانندهی مرعوب شدهی بینوا احساس بیدانشی کند و اگر با شگردهای تبلیغاتی و دکوراتیو ماجرا آشنا نباشد در شوک بماند که با چه معجزهای در این رکود بازار کتاب به ویژه کتاب شعر این کتابها در کوتاه مدت به چاپهای ۱۴- ۱۵ و… رسیده است. از این بخشهای اعتراضی که بگذریم نمیتوان چشم بر آثار درخشان شعریی بست که در این دوره به چاپ رسیده و منکر صداهای متکثر و متنوعی شد که پر توان دست به تجربههای تازه میزنند و رو به جلوگام برمیدارند.

شما تا چه حد به وجود جریانات شعری در جهت پیشرفت شعر اعتقاد دارید؟ در طول تاریخ شعر مدرن ما جریانات شعری چه تاثیراتی داشته­اند؟

اگر منظور از جریان تبیین اشتراکها، اختلافها و ویژگی گونههای مختلف شعری است باید دقت کرد که ایجاد این همه دستهبندیهای تک نفره، ۲ نفره، چند نفره و امضای مانیفستهای ادبی ضرورت دارد؟ آیا به صرف تغییری اندک یا کوچک جریانی متفاوت در حال شکلگیری است؟ یا این جریانهای کوچک که شاعران آن دنبال بزرگی نام و نازکی کارند نمیتوانند در دل جریانهای بزرگتر قرار گیرند؟ مسئله این است که در دوران حاضر بعضیها بیش از آنکه به دنبال شعریت شعر باشند در پی ایجاد تفاوت سرگردانند بیآن که توجه کنند لزوماً هر تفاوتی زیبا نیست و تفاوت را نمیتوان به زور به اثر تزریق کرد و الاآنچه ارائه میشود به صنعت نزدیکتر خواهد بود تا به خلاقیت. بیشک راه رفتن ماهرانهی یک بالرین بر روی دست ایجاد شگفتی و زیبایی میکند؛ اما راه رفتن هرکسی بر روی دست نه تنها ایجاد زیبایی نمیکند بلکه خندهدار میشود و گاه راه رفتن دیگران را هم مختل میکند. برای ایجاد جریانهای اصیل صرف از بر کردن ویژگیهای زبانی، تصویری و ریسک کافی نیست. دانش، آگاهی مطالعهی دقیق ادبیات کهن و امروز ایران و جهان و ممارست لازم است. باید زانو زد خواند، درونی کرد و عبورکرد از آنها. باید ذهنیت متفاوت داشت تا شعر به عنوان موجودی مستقل موجودیتش را اعلام کند، نه این که دیکتههای غلط بنویسیم و مرعوب نقل و قولهایی بشویم که از اینور آنور به گوشمان میرسد و لایکها و استاد استاد خواندنهای فیسبوکی به وجدمان بیاورد. جریان جدید و اصیل نیاز به جهانی تازه دارد و تقسیمبندیهای دورهای همیشه تعیینکننده نیستند قبول که دورههای با حضور شاعرانی جریانساز یا چاپ کتابهایی خاص جریانهای شعری خاص شکل گرفته اما این اتفاق هر روز و هر شب در شرف وقوع نیست و ذهنیت و جهان بینی هیچ شاعر یا نویسندهای را نمیتوان در قالب تنگ سال و ماه محبوس کرد و هی دوره پشت دوره رقم زد مثلاً اگر حضور شاعری چند ماه و چند روز پس از دههی هفتاد بود شعر او هر چه که باشد حتی اگر ویژگیهای این دوره را دارا باشد دیگر نباید در آن دوره بگنجد؟ آیا کیفیت اثر تعیینکننده است یا تاریخ ارائهی آن؟ آیا این طرز تلقی شبیه تصوری که خیلیها از تاریخ تولد دارند نیست. این تصور که فکر کنیم در یک شب و یک لحظه با فوتکردن چند شمع ناگهان تحولی فکری در صاحب تولد اتفاق میافتد. یک بار کسی از من پرسید شما نسل چندم داستاننویسی محسوب میشوید؟ مانده بودم که من نسل چندم داستاننویسی یا شاعری هستم. منی که گاه پیرتر از حوا نشستهام گوشهای مصیبت ورق میزنم و گاه کودکی بازیگوشم که تَق تَ تَلقِ کفشهای کودکیش از پشت در شنیده میشود. این من به درد کدام دهه یا نسل میخورد؟ پس آنچه اهمیت دارد شعریت یک شعر و رجعت به ذات نامتناهی اثر است که اگر چنین باشد از پس جریانها و دورهها شعر قرنها را در مینورد تا خودش را با ما معاصر کند اگر جز این بود نباید این بازی زبانی حافظ هنوز هم اینقدر به دلمان بنشیند:

دلبر جانان من برده دل وجان من

برده دل وجان من دلبر جانان من

یا این بیت حافظ نباید ما را غرق شعف هنری میکرد:

مهر تو عکسی برما نیفکند

آیینه رویا آه از دلت آه

چرا در این دوره فرخنده حاجی­زاده به سمت نوشتن و انتشار شعر روی آورده؟ پیش از این شما بیشتر در زمینه­ی داستان کوتاه و رمان فعالیت داشتید، البته مجموعه شعر «طلعت منم! » نیز از شما منتشر شده است.

چگونگی متن ژانرش را تعیین میکند؛ کلمه میگوید در این قالب بریزم؛ در ضمن در لایههای زیرین هر شعر روایتی نهفته است که به نفع شعر مصادره شده و به دلیل ایجاز و فشردگی گاه شنیده نمیشود باید استخراجش کرد. البته در فاصلهی مجموعه شعر «طلعت منم!» و «اعلام میکنم!» کتاب «باز اندیشی یک» ( نقد ادبی) را منتشر کردم و رمان «من، منصور و البرایت» و مجموعه قصهی دو زبانهی «نامتعارفه آقای مترجم!» را که این ۲ در ایران اجازهی انتشار نگرفتند. رمانی ۴۰۰ صفحهای هم آمادهی انتشار دارم که قبل از خیلی از شعرهای اعلام میکنم! نوشته شده.

در این زمان از شعر چه انتظاری می­توان داشت؟ در دوره­ای که تیراژ بهترین مجموعه شعرها زیر هزار نسخه است!

اگر بخواهیم تیراژ کتابها را مد نظر قرار بدهیم باید دور نوشتن را خط بکشیم اما نوشتن را اگر از من بگیرند چیزی برای ماندگاری ندارم. آغشتهی کلمهام و فکر میکنم جدا از لذت نگارش باید نوشت چون واقعیت هر عصر را تنها از دل شعرها و قصههایش میشود استخراج کرد و الا تاریخ دروغگوست.

در مجموعه شعر «اعلام میکنم!» نوعی عصبیت متنی وجود دارد که هم در لایههای زبانی آثار دیده میشود و هم در لایههای محتوایی و مفهومی آنها؛ این عصبیت ناشی از چیست و به نظر شما تا چه حد میتواند خود را به خواننده منتقل کند؟

شعر در بستر سیاسی اجتماعی عصری که زندگی میکنیم شکل میگیرد و با تمامیت شاعر سروکار دارد. در دورهای زندگی نمیکنیم که گذر عمر را بر لب جوی به تماشا بنشینیم. گریزی نیست بوی عفونت جوی هم شنیده میشود. آن هم برای کسی که زندگیش همه در متن گذشته؛ بیحاشیه. پس گفتن و شنیدن از پوست زیتونی و لب عنابی برایش دلخوش کنکهای بیخاصیتی بیش نیستند. وقتی سرطان در دستور کار قرار گرفته دیگر نمیتوان منتطر آمدن کسی شد که قرار است بیاید شربت سیاه سرفه را تقسیم کند. روح زخمی کلامش هم زخمیست من و شعرم غریبه نیستیم پس عاشقانه پوست انداختیم در لحظه لحظههایی که از روح خود یا بغل دستیمان گودبرداری میکردند و لبخندهای زورکیمان جز آرتروز فک حاصلی نداشت؛ باید به متن میآمدیم.

زبان آثار «اعلام میکنم!» زبانی ویژه است و به دور از زبان رایج در شعرهای یک دههی اخیر است، فرخنده حاجیزاده با توجه به این که شاعری دغدغهمند و به نوعی معناگراست تا چه اندازه حساسیت و توجه به زبان شعرهایش به عنوان یکی از مؤلفههای مهم شعر مدرن داشته است؟

شوکت شعر بیش از سایر آرایههای ادبی از آن زبان است؛ نه مفاهیم انتزاعی و نه مابهازاء«های» بیرونی هیچ کدام به اندازهی زبان در شعر اهمیت ندارند. به طورکلی موضوع اصلی ادبیات به ویژه شعر زبان است؛ زبان. چالش خلاق بین عینیت و ذهنیت است که در لایههای زیرین زبان منجر به سرایش شعر میشود. کلمه تمام دارائی شاعر است و به استناد زبان کلمه در خدمت فهم و گسترش حس قرار میگیرد. اما اول باید نوشتهای باشد؛ آن را بخوانیم و بعد از دل آن معنا استخراج کنیم پس ابتدا به ساکن شعر در لحظهی پرتاب به سوی کاغذ یا هر وسیلهی نگارشی برای بیان مطلب اجرا نمیشود و الا اگر صرف معنا مورد نظر باشد مقاله گویاتر است و بازتابی عمومیتر دارد. بی‌شک ارجاع به مفاهیم بی‌استفاده از زبان، زبان نو نمی‌تواند شعر نو ایجاد کند. گو که همه چیز با زبان بیان می‌شود اما در شعر زبان انگار بر لبه‌ی تیغ راه می‌رود و از این رو عرصه‌ی خطرناکی است و این‌جاست که شاعر باید توان ابداع داشته باشد و گرنه شعر را باخته است، یا لااقل نتوانسته هستی شعری جدیدی بیافریند. پس برای ارائه تفسیری جدید از هستی باید زبان جدید را به خدمت شعر در آورد و اینجاست که کلام آزاد راه خودش را پیدا میکند بیآن که تبدیل به بیانیهی سیاسی شود و گرفتار شعارزدگی. اما قرار نیست برای رسیدن به این هستی جدید به بازی‌های بی‌نتیجه یا لق‌لقههای زبانی تن دهیم. چون در شعر ابزار دیگری جز زبان برای بیان وجود ندارد؛ شگردهای دیگر هم بدون حضور زبان کارساز نیستد (چون یا شاعر را از حوزه‌ی شعر خارج می‌کنند یا نمیگذارند شعر به هستی مستقل دست پیدا کند.)

برخی از شعرهای این مجموعه به طور مثال همان شعر نخست کتاب توانستهاند به فرم و شکل ویژهای برسند، برای رسیدن به این گونه فرم چه عواملی دخیل بودند؟

شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی موجود، جغرافیایی که در آن زیسته‌ام، شرایطی که موجودیتم را رقم زده است. موجودیتی که گاه به ناگزیر برای گواهی تاریخ عمومیش کرده‌ام و گاه عمومیت جامعه درونیمشده تا در جایی فریادش کنم. به اضافهی من سرکوب شدهی شاعری که به چرایی شعر وچرایی هستی میاندیشد؛ هستیای با هول هزاران حادثهاش فرم شعرش را رقم زدهاند. روزی فکر می‌کردم قرار نیست ادبیات پاسخ‌گوی مسائل اجتماعی، روان‌شناسی و… باشد. اما شرایط خودش را به اثرم تحمیل کرد، پس به ناگزیر در داستان «گزارش قصه» را ابداع کردم. گرچه همچنان به ادبیت ادبیات معتقدم و با احترام به شاعران و نویسندگان این سبک، شعارزدگی، ارجاع بیرون از متن، ترسیم کلیشه‌ای طبقه‌ای در برابر طبقه‌ای دیگر پسندم نیست اما نمی‌توانم چشم بر فجایع پیرامونم نیز ببندم و در شعر سرریز کردم برای گواهی تاریخ. طبیعی است که این شرایط رندی و زیرکی طلب میکند تا هم به دام شعارزدگی نغلتی و هم چشم بر پیرامون نبندی. شاعر این مجموعه ناباور به مرگ‌ها، گسست‌ها، بن‌بست‌های عاطفی، فروپاشیها، تشتتها، کشتارها، اعدامها، سقوطها، جنگها می‌اندیشد و در حسرت عشق‌های نبوده با نابود شده است. یا آزادی‌های به دست نیامده، عمر بر باد رفته‌ی بیهوده گذشته، خون‌های ریختهشده و خنده‌های پس‌انداز شده‌ی به کار نیامده. حسرت بازگشت به جوانی، به کودکی، به رحم مادر، و در پی بیان شک، شک، شک و آلودگی است. با اینهمه به جریان زندگی باور دارد و تمنای کمی خنده که کسی به گوش‌هایش بیاویزد.

در شعرهای کوتاه «اعلام میکنم!» احساس میکنم نوعی فلسفه ورزی وجود دارد تا چه حد این نظر درست است و اگر درست است چرا در شعرهای کوتاه به این مسئله روی آوردید؟

شعر لحظهی خاصی از هستی شاعر را از آن خود میکند، هستی تپندهی آن لحظه گاه کوتاه است و گاه بلند؛ و تفکر این شورشِ اتفاق افتاده را کوتاهی یا بلندی قامت شعر تعیین نمیکند، چرایی آن تعیین میکند. در شعرهای کوتاه، شاید به لطف سفیدی کاغذ و فرصتی که به مخاطب برای شرکت در سرایش ادامهی شعر از طریق سفید خوانی متن داده میشود تاثیر سریعتر و انتقال معنی زودتر صورت میگیرد؛ و الا اگر به شعرهای بلند و کوتاه این مجموعه نگاه کنیم با این که فاصلهی سرایش برخی از آنها بیش از چند سال و یا چند ماه است اجرایی دیگری، بیانی دگرگونه از این شعرهای کوتاه را در بخشها یا سطرهایی از شعرهای بلند میبینیم. نمونه:

شعرکوتاه «!»:

چیزی برای تاختزدن نمانده

مرغ عشق، نوک میزند به منقار عقاب

نگاه کن!

شروع شعر بلند «آقای رئیس جمهور»:

به علامتهای + مشکوک شدهام

دیریست فرادا شک میکنم

بدانید

شما هم بدانید!

بین دو نماز، نه

بین آدمها

برای باشدنم،

شعر کوتاه «عبرت»:

سر نترسی داشت

جدا شد

بیهیچ خصومتی

عبرت شیوع پیدا کرد

سطرهایی از شعر بلند «کویریان بخوانند»:

خونهای خیابان

پای رهگذران

حسِ تبدار

اشتهای وحشتناکِ بلعیدن

و این که برای مردن

یا این سطر از شعر بلند «یادت بماند»:

اینجا انگار مجنون به جنازه میفروشندی

دو سطر پایانی شعر کوتاه «رقص»:

رقصید بر دار، معصومهی سیستانی

تاوان تغزلها

سطری از شعر بلند «یادت بماند»:

یک شاخه روح مجنون تاب میخورد بر دار

و نمونههایی از این دست.

نگاه انتقادی یکی از اصلهای مهم شعر مدرن است که در بیشتر شعرهای مجموعهی جدید شعر شما هم وجود دارد، به نظر شما این نگاه انتقادی در زندگی و تفکر مخاطبان شما چه میزان تاثیر دارد؟

بگذارید با همین شعرها جوابگو باشم:

جهتیاب خوبی نبودهام

از دندهی چپ پا شدهام

طبیعی است آدمها زاویه دارند

نخواستم جهتیاب خوبی باشم؛ حتی وقتی باد به خوبی وزیده

بله «اعلام می‌کنم!» به درستی یک واکنش اجتماعی‌ست چون برآمده و محصول همین اجتماع است. زیرا من زندگی را زندگی کردهام. نه هنرمندانه، نه از توی کتاب و فیلم؛ نه از پشت ویترین… من زندگی را تجربه کرده‌ام با رنج‌هایش، پلشتی‌هایش، مهربانی‌ها و بی‌مهری‌هایش، با زخم طعنه، با راندهشدن‌ها، با دلخوشی‌های غریبی که گاه‌گاهی داشته‌ام، من بارها از خاکستر خونین خود متولد شده‌ام تا مرگ در حاشیه را به سخره بگیرم؛ حس انگشت دخترک آدامس فروش میدان تجریش روی دستم ماسیده؛ متلک مرد ژولیدهی خیابان امیرآباد توی گوشم زنگ میزند. من شرهی خون دیدهام از جای شلاقهای فرود آمده بر گردهی عزیزانم، من آخرین نگاه مرد اعدامی را حس کردهام. بگذار بگویند، بنشین شعرت را بگو، رمانت را بنویس، هنر را پاس بدار! نه، هرگز نمیشود فقط به چهار قدم دور و بر اکتفا کرد و گفت فایده ندارد. این توهین به مخاطب است

دستکم گرفتن شعور خواننده است.

خوشبختانه شعر شما بر خلاف جریان رایج سالهای اخیر عاری از ژستها و نشانههای شعاری زنانهنویسی است در عین این که اتفاقاً نشانههایی در زبان و لایههای مفهومی شعرتان وجود دارد که تشخص زنانهی خاصی به آن میدهد، این تجربه چگونه میسر شده و به طور کلی نظرتان نسبت به شعر زنانهی سالهای اخیر چیست؟

قرار نیست به بهانهی دفاع از حقوق زنان با تقلید از رفتار تحکمآمیز مردانه در این سودا به سر بریم که از دام مرد سالاری حاکم برهیم و در چمبرهی زن سالاری گرفتار شویم باید به دموکراسی متن اعتقاد داشت تا بتوان صدای مهجور مانده، در پستو نگه داشته شده و خاموش ماندهی زن ایرانی را فریاد کرد. زن‌های درون من و نوشتههایم ز‌ن‌های جامعه‌اند، دختر، مادر، مادربزرگ، دوشیزه‌های تمامنشده، زن‌های بزکشده، زن‌های داغ‌دیده، زن‌های منسوخشده، زن‌های تاریخ مصرف گذشته، زن‌هایی با عشق‌های تکنولوژیزده، زن‌های غرقشده، باطلشده، زن‌هایی چهرهبهچهره‌ی صورت‌حساب، زن‌هایی که نام می‌بخشند و نام می‌گیرند؛ رضوان، زهرا، سکینه، کبری، صدیقه، زینب، روشا، فریبا، فتانه، زن‌های اساطیر، تهمینهها، زن‌های قربانیشده، معصومههای سیستانی، زن‌هایی که حنجره‌های خود را بر باد فروخته‌اند، زن‌هایی که نشانی گم کرده‌اند. زنهایی که در آرزوی فردایی بهتر از پای نمینشینند.

ماهنامهی هنر و ادبیات تجربه، شماره ۳۶، سال پنجم، اردیبهشت ۱۳۹۴، صفحات ۱۹ و ۲۰

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه