تلاشی برای تعبیر جدید احساس‌ها

نقد مجموعه شعر «طلعت منم!» اثر فرخنده حاجی‌زاده

رسول عبدالمحمدی

راهی به نقد این اشعار

۱- در هر حال شعر باید تبدیل به موجودی مستقل شود، وگرنه ایجاد نشده است؛ یعنی از ترکیب کلماتی که در کنار هم قرار گرفته‌اند، شاهد جهانواره‌ی جدیدی نیستیم.

مجموعه شعر «طلعت منم!» را، هم می‌توان با نگاهی نتیجه گرا و توجه به تاثیر احساسی شعرها مورد بررسی قرار داد و هم از دیدگاه فنی. آنچه من در این نوشتار ترجیح داده‌ام نگاهی فنی به اشعار از زاویه‌ای خاص می‌باشد که توضیح خواهم داد. علیرغم این که بسیاری از جملات و عبارات و اشعار به شدت برانگیزاننده‌ی سائقه‌های حسی است ولی به دلایلی نقد فنی این اشعار ارجح است. شاید اوج تبلور حسی در این مجموعه را بتوان در شعر «طلعت منم!» دانست:

«پیرهن‌های مشترک/ کلاس‌های مشترک/ مدرسه‌ی مشترک/ معلم هایمان بر تربت تو/ نه/ بر گور من ایستاده‌اند که خواهر مرگم/ زلیخای بی‌عصا و چشم‌های کارون»

شعری که تاثیر حسی آن بر خواننده‌ای که تا حدودی با این فضای شعری آشنایی داشته باشد گریز ناپذیر است و موفقیت شاعر در عمومی کردن بخشی از حس‌های شخصی‌اش در آن هویداست. ولی یک نکته باعث می‌شود بیش و پیش از بررسی نتیجه گرای این اشعار وارد بحث خشک فنی شوم. این مجموعه نخستین مجموعه‌ی شعر خانم حاجی‌زاده است که تاکنون جز مجموعه داستان و رمان از او نخوانده‌ایم. بنابراین نخستین چیزی که ذهن را به خود جلب می‌کند میزان موفقیت اوست در نزدیک‌شدن به فضا و زبان شعر؛ آن هم آن نوع شعری که مد نظر اوست؛ یعنی- آنگونه که با نگاهی گذرا به اشعار این مجموعه می‌توان فهمید- شعری که می‌خواهد پیشتاز باشد و به نوآوری در عرصه‌ی زبان بپردازد-. در چنین فضایی نخستین پرسشی که ذهن مرا به خود جلب کرد این بود که «آیا این اشعار عینی شده‌اند؟ یا به عبارتی آیا شعر شکل گرفته است؟ یا آیا ما در این اشعار با جهانی جدید رویارو می‌شویم؟»

هر شعر در صورتی شعر می‌شود که پیش از هر چیز عینیت خاص خود را پیدا کرده باشد؛ یعنی شاعر توانسته باشد جهانواره‌ای جدید را ایجاد کرده باشد.

تجربه‌ی خانم حاجی‌زاده در این اشعار نشان می‌دهد که او خواسته است از برخورد دوگانه انگار با عین و ذهن فراتر برود. پس شاید در به دست آوردن مدلی برای راه یافتنی فلسفی به فضای این اشعار باید از ذهن دوگانه انگار بگذریم و خویش را در فضایی یکپارچه از ذهن و عین غرق کنیم- فضایی که به نظرم می‌تواند فضای شعر پیشرو باشد. در این فضا باید شکل گیری عینیتی جدید را در شعر انتظار بکشیم. -شاعر به هر حال از عناصری برای شکل‌گیری شعرش استفاده می‌کند. این عناصر می‌توانند همین پدیده‌های عادی انتزاعی یا غیر انتزاعی پیرامون ما باشند. همه‌ی این‌ها آن عین اولیه‌ای هستند که شاعر فرآیند سرایش را با آن‌ها آغاز می‌کند. اما آنچه نقد شعر را ایجاد می‌کند می‌تواند تلاش در پاسخگویی به این پرسش باشد که آیا در نهایت عینیت مختص این شعر شکل گرفته است یا نه؟

یک نگرش

۲- شاید پیش از شروع بخش بعد اشاره‌ای مختصر به یک نگرش که می‌تواند در نقد شعر از این زاویه (شکل‌گیری جهانواره‌ای جدید در هر شعر) کمک کند، لازم باشد.

اثر ادبی کامل اثری است که عینی‌شده باشد، یا وجود پیدا کرده باشد، یا تبدیل به جهانواره شده باشد، یا دنیایی منحصر بفرد را شکل داده باشد.

چه چیزی یک اثر ادبی متکامل را ایجاد می‌کند؟

به گمانم در کلیه‌ی آثار ادبی برتر، یک نکته گریز ناپذیر است و آن این است که کلیه‌ی این آثار «عینی» شده‌اند. یا به عبارتی تبدیل به یک «جهانواره» شده‌اند؛ یعنی وجود پیدا کرده‌اند. چه اثری ادبی واقعی باشد و چه انتزاعی، چه عینی باشد و چه ذهنی باید وجود پیدا کند. زمانی می‌توانیم بگوییم یک اثر ادبی کامل ایجاد شده است که توانسته باشیم در آن یک جهانواره یا یک عینیت را شاهد باشیم؛ و این یعنی آن اثر وجود پیدا کرده است.

این جهانواره چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

شاید اگر بخواهیم با نگاهی به آرای ویتگنشتاین و فرمولی که او از ارتباط جهان با گزاره‌ها و معنا شکل می‌دهد پاسخی برای این پرسش بیابیم، بهترین راه برای تشخیص این که آیا یک اثر ادبی عینی شده یا تبدیل به یک جهانواره شده است این است که:

نخست: از صورت منطقی تبعیت کند

دوم: نام‌های آن نشانگری داشته باشند

بهترین راه تشخیص تبعیت از صورت منطقی می‌تواند استفاده از آن قسمت از صورت منطقی که بالفعل شده است- یعنی جهان عینی- به عنوان الگو باشد. اما نشانگری داشتن نام‌ها که به نظرم از اهمیت بیشتری نیز برخوردار است بحثی تاویلی را می‌طلبد که آیا اثر ادبی توانسته است با برابر ایستا (object)های جهان بالقوه ارتباط برقرار کند یا نه. در صورت دور شدن بیش از حد از منطق جهان بالفعل همین نشانگری نام‌ها است که راهگشای بررسی علت موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر ادبی خواهد بود.

بررسی چند شعر

۳- شعر «جهت یادآوری»:

فرخنده حاجی‌زاده در شکستن عین اولیه یا به عبارتی آن عینیتی که مایه و اسکلت شعر او را تشکیل می‌دهد جسارت و مهارت خاصی دارد. این شعر با «چشم» آغاز می‌شود و با «چشم» به پایان می‌رسد، ولی میان این دو ارجاع به چشم، منطق ارتباط زبان و جهان به هم می‌ریزد. عین اولیه شکسته شده ولی شکل‌گیری عین نهایی به طور کامل انجام نشده است. شعر عرصه‌ی خطرناکی است برای زبان؛ یا شاید بهتر باشد بگویم زبان عرصه‌ی خطرناکی است برای شعر. وقتی منطق طبیعی تصاویر به هم می‌ریزد، یعنی جهان بالفعل پیرامون ما دچار اضمحلال شده است و درست اینجاست که شاعر باید توانایی ایجاد جهانی جدید را داشته باشد وگرنه در نهایت شعری سروده نخواهد شد. خطرناک‌ترین عرصه برای سرایش شعر همین عرصه‌ای است که فرخنده حاجی‌زاده به آن چنگ زده؛ او با اولین حرکت پس از نشان‌دادن عین اولیه آن عین را شکسته:

«به طور کلی چشم‌هایت را دوست دارم/ جزئیاتم کنار تو/ بی‌ربط/ تفاوت می‌پسندی/ با طای دسته‌دار/ با تای بی‌دسته؟…»

وقتی منطق طبیعی تصاویر به هم می‌ریزد و یک باره از توصیف چشم‌ها (در حالی که دوباره قرار است به آن بازگردیم) وارد فضایی دیگر می‌شویم که در ذات خود پیچیدگی‌هایی از نظر زبانی و مفهومی دارد، حفظ‌کردن صورت منطقی و نشانگری داشتن نام‌ها بسیار دشوار می‌شود. شاید با توجه به ارجاع واضح به «دریدا» و فلسفه‌ی او برای مخاطبی که با این مفاهیم آشنا باشد، بتوان با استناد به مفهوم تعلیق مفهوم و ساختارزدایی و توجه به حاشیه به جای متن در فلسفه‌ی دریدا، مفهومی کلی در ارتباط تصاویر این شعر با هم یافت. ولی علیرغم سخت بودن قضاوت کلی و با اذعان به دخالت سلیقه‌ی شخصی در این قضاوت می‌توانم بگویم که صورت منطقی در این شعر به طور کامل ایجاد نشده است.

۴- شعر «شب به کنار»:

بزرگترین هنر شاعر می‌تواند گسترش قلمرو فهم و حس با استناد به زبان باشد. فرخنده حاجی‌زاده یک نکته را خوب فهمیده. ارجاع به مفهومی کهنه بدون استفاده از زبانی نو نمی‌تواند شعری نو ایجاد کند. عین اولیه در این شعر کاملاً مشخص است: چیزی شبیه دوری از کسی که سفر کرده. شاعر با نحوه‌ی برخوردش با مقوله‌ی زبان یا دستور زبان و نوع تصویرپردازی‌اش به خوبی توانسته جهانواره‌ای جدید از فضای حسی مورد نظرش ارائه کند. شعر از دوگانه‌انگاری نیز گریخته است. منظور از دوگانه‌انگاری دوگانه‌انگاری زبان- جهان است. زبان تبدیل به موجودی نشده که مرتب در حال ارجاع به جهانی خارج از خود باشد. زبان دارد جهان را درون خود شکل می‌دهد. شاید این گریز از دوگانه‌انگاری زبان- جهان، از نظر فنی- علیرغم شهود شاعر- از طریق باز گذاشتن برخی جملات و تمام نکردن آن‌ها از نظر دستورزبانی انجام شده است؛ مثل «مسافر گم».

در شعر «آفتاب پرستی» نیز با ارائه‌ای جدید از مفهومی قدیمی رویاروییم، که شاعر با موفقیت توانسته آن را شکل دهد.

۵- شعر «هرم لوار»:

در این شعر عناصر عینیت اولیه یعنی عینیتی که استخوان‌بندی شعر را تشکیل می‌دهد به خوبی یکدیگر را از نظر منطقی تکمیل می‌کنند:

دهان باز کردن ماهی و مردن او

هرم لوار

ریختن پولک‌های نقره‌ای

گذشتن شهاب

تک تک عناصر یا عبارات متن با جهان ارتباط برقرار می‌کنند ولی کل منطق ایجادشده منطقی است مختص این متن و در زبان است که خودش را نشان می‌دهد. شاعر در شکل گیری صورت منطقی موفق بوده است و در نهایت توانسته جهانواره‌ای مختص این شعر ایجاد نماید.

۶- شعر «به زحمتش نمی‌ارزید»:

در این شعر ارتباط زبان و جهان دچار خدشه می‌شود. عینیت اولیه طبق معمول در هم شکسته می‌شود ولی عینیتی جدید هم ایجاد نمی‌شود. زبان در خودش فرو می‌رود و انتزاعی می‌شود و روح زبان از آن سلب می‌شود. شاعر باید بتواند پس از سلب اعتبار عادی و روزمره از رویدادها، به آن‌ها اعتباری جدید ببخشد و در متنی جدید ما را با هستی جدیدی- یا لااقل با تفسیری جدید از هستی موجود- روبرو سازد. احساس می‌کنم در این شعر بار معنایی «خصوصی» و «انبوه» و «عمومی» شاعر را بیش از حد به خود جلب کرده و باعث شده آنچه در ذهنش جوشیده تحت تاثیر این بازی قرار گیرد. گمان می‌کنم خود این بازی نیز تبدیل به رویدادی جدید نشده:

«خصوصی‌سازی/ انبوه/ یک کلام/ خصوصیت را عمومی می‌زنی/ یا/ خصوصیتت در عمومیتت ضرب می‌شود/ به زحمتش نمی‌ارزید/ دلی که نبسته بودی»

در این شعر و بسیاری از اشعار دیگر این مجموعه، موفقیت شاعر در رمانتیک‌گریزی با استفاده از طنز نهفته در شعر، جالب توجه است. ولی گمان می‌کنم در نهایت در این شعر جهانواره‌ی جدیدی شکل نگرفته است.

۷- شاید به عنوان یکی از مختصه‌های جالب توجه در این مجموعه شعر بتوان به توانایی شاعر در عرضه‌ی خاص حس‌هایش با استفاده از زبان مورد استفاده اشاره نمود. مثلاً به شعر «طلعت منم!» نگاهی می‌کنیم:

«زلیخای بی‌عصا/ خون دور چشم‌هایش چرخ می‌خورد/ دندان شیریم لق/ کباب گنجشک/ بوی تو/ دلم دود، دود، دود…»

استفاده از عناصر مختلفی که خواننده را با حجم تصاویر رویارو می‌سازد از ویژگی‌های این شعر است. و شاعر به خوبی توانسته از هر تصویری نهایت استفاده‌ی حسی را ببرد. ارائه‌ی بعضاً نامنظم تصویرها در کنار هم توانسته است به جدید بودن ارائه‌ی حس کمک کند و آن را از یک شعر احساسی عادی جدا سازد:

«… و کوچه باغ‌های تبریز رژه می‌روند/ خط تو میان دفتر آن زن که مادرست و چشم‌های کارون/ با این همه چشم/ با این‌همه اشک/ باور کنم؟…»

۸- شاید اگر بخواهم یکی از ویژگی‌های بارز شعرهای این مجموعه را عنوان کنم توانایی آن‌ها در ارائه‌ی حس‌های عادی و بعضاً زنانه با زبانی جدید می‌باشد. به عبارتی می‌توان گفت شاعر از نظر حسی جهان را با نگاهی نو به ما عرضه کرده است. حس‌های شاعر به خوبی از میان سطرهای شعرش نمایان‌اند. انگیزه‌ی سرایش این اشعار حس بوده است؛ حس‌های عادی یک زن. ولی آنچه ما را وا می‌دارد تا با نگاه دقیق‌تری آن‌ها را بررسی کنیم نگاه خاص شاعر است که از زبان خاص او برآمده.

همان‌گونه که در بررسی تعدادی از اشعار مشاهده شد او در برخی اشعار نتوانسته عینیتی جدید را تصویر سازد و این همانی زبان و جهان در این اشعار از بین رفته. ولی در تعدادی از اشعار موفق‌شده است تفسیری جدید از برخی از حس‌های عادی انسانی ارائه دهد. اگر بخواهیم برخی مختصه‌های سبکی شاعر را که باعث موفقیت او شده است برشماریم می‌توان به این موارد اشاره نمود:

الف) استفاده از زبان یا دستور زبان در راستای ارائه‌ی تفسیری جدید از هستی. همه چیز با زبان بیان می‌شود. اندیشه یعنی زبان. این نکته‌ای است که شاعر به خوبی فهمیده. دست‌بردن در جهان بدون دست‌بردن در زبان امکان‌پذیر نیست. شاعر به خوبی اشباع‌شدن زبان فارسی در ارائه‌ی بسیاری از احساس‌ها را درک کرده و همه‌ی تلاشش را کرده تا بتواند با استفاده از زبانی خاص و چنگ انداختن به برخی هنجارگریزی‌های زبانی بتواند تفسیری جدید از هستی ارائه دهد:

«از نیمکره‌ی چپم می‌ریزی/ بطن من از تو فرمان/ شرطی/ منم…»

«… تنهائیم قربان آمدنت/ اگر بشود/ و جاده پر/ از تابلو»

«…گم می‌شوم سوزن می‌پرد پیراهنم/ نخ‌نما‌شده عروسکم خواب می‌آیی…»

ب) استفاده از طنز یا جریان داشتن روح طنز در بیشتر اشعار. معمولاً انسان‌های بزرگ بخشی از جدیت مسخره‌ی وجود را به طنز می‌گیرند تا از سنگینی بار آن بکاهند. طنز باعث فاصله گرفتن از رمانتیک انگاری نیز می‌شود:

«تفاوت می‌پسندی/ با طای دسته‌دار/ با تای بی‌دسته/ کور شود «دریدا» که تفاوت را نمی‌بیند…»

«شوهرم می‌گوید معر می‌گوی/ خودم مهرهایم را دوست‌تر دارم/ و دوست شاطرم می‌گوید ش ش ش اااا ه ک ک ک ااااری»

«خاک توی سری بکند بختم/ شاعر نمی‌شوم/ پس آب ببندم/ دل حس‌هایت آبکی/ سرتیپ!/ مین‌ها که به سلامت/ درجه‌های بی‌درجه روی مدار صفر/ به عرض انور عالی می‌رسانند/ اعتبارات صادر بفرمایید/ سربازان جان سپردند…»

پ) ترکیب مناسب تصاویر و رویدادها و محاوره ها در کنار هم در اشعاری مانند «طلعت منم!» یا «من یا تو نمی‌دانم کدام…»

و اگر بخواهیم برخی مختصه‌های سبکی شاعر را که باعث عدم موفقیت او شده است برشماریم می‌توان به این موارد اشاره نمود:

الف) عدم توانایی شاعر در مهار تصویرها، رویدادها یا عینیت اولیه‌ای که ساختار شعرش را تشکیل می‌دهد به گونه‌ای که بتواند عینیتی جدید را ایجاد نماید؛ مثلاً در شعر «به زحمتش نمی‌ارزید» یا «جهت یادآوری».

ب) نزدیک‌شدن اشعار به احساس‌های عادی‌ای که تبدیل به شعر نمی‌شوند؛ و یا عدم همخوانی زبان با احساس‌هایی که شاعر سعی می‌کند آن‌ها را بیان کند. در چنین جاهایی نوع استفاده از زبان تبدیل به نقطه‌ی ضعفی برای اشعار می‌شود؛ مثلاً در شعر «فال» یا «مضراب کجاست بزن»

آنچه بیش از هر چیز احساس می‌شود، این است که فرخنده حاجی‌زاده در این اشعار به دنبال ارائه‌ی تعبیری جدید از حس‌هایش است تا بتواند زندگی را برای خود تحمل‌پذیرتر سازد. روابط خانوادگی و خاطرات شخصی بخش اعظم شعرهای او را تشکیل می‌دهند که می‌تواند ادامه‌دار باشد.

درباره

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه